راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۲۱ -


و نيز محمّد طاهر تنير بيرونى در كتاب ((بت پرستى و مسيحيّت كنونى )) از كتب عيسويان ، عبارات انجيل را كه موافق كتب بت پرستان سابق بر مسيحيّت است نقل كرده است : چنانكه بت پرستان هند گويند:((كرشنه )) از ((ايفاكى )) متولّد شد و او پسر خدا است و اقنوم دوم است . و او است پدر و پسر و روح القدس ، فرشتگان او را تقديس نمودند، و مردم ولادت او را از طلوع ستاره او شناختند، و بر صليب آويخته شد. و در آن وقت بر ماه دائره سياه احاطه كرد و آفتاب تاريك شد و از آسمان آتش و خاكستر باريد، و پهلوى او را بحربه سوراخ كردند، و از ميان مردگان برخاست و به آسمان رفت كه بسيارى ديدند و در آخرالزّمان از آسمان مى آيد سوار اسب آراسته )).
و از بودائيان نقل كرده است كه گويند:
((بودا از ((عذرامايا)) متولّد شد بى پهلو خوابى مردى از روح القدس و ستاره بودا بر ولادت او دلالت كرد و فرشتگان مسرور شدند و پس از مردن از قبر بدر آمد و به آسمان رفت و اكنون قدمگاه او مزار ايشان است و باز به زمين مى آيد و او گفته است : گناه مردم بر من )).
و در قصص روم و يونان حكايات بسيارى موافق انجيل است . تثليت در خدايان روم بود، و سه اقنوم را ((اسم و كلمه و روح القدس مى گفتند)) و هنديان به جاى آن گويند:((بر همه ، يشنا، سوفا)) و صورت خدا را با سه سركشتند، و خداى يونانيان هم از گور برخاست و روز برخاستن او را يونانيان جشن مى گرفتند.
غسل تعميد براى نجات از گناهان ميان همه بت پرستان قديم معمول بود و اطفال را پيش از نام نهادن غسل مى دادند يا بعض اعضاى او را به روغن خاصّى چرب مى كردند و مخصوصاً ميان روميان و يونانيان اين عادت بود.
و اءمّا جواب حلّى مسئله نسبت به شريعت موسى (ع) و اسلام آنست كه خداوند عالم مصلحت ديد شريعتى بر حضرت موسى (ع) فرستد شبيه به شريعت كلدانيان ، و در قرآن در سوره بقره فرمود:
(كتب عليكم الصّيام كما كتب على الّذين من قبلكم ).
بر شما فرض شد روزه گرفتن چنانكه فرض شد بر آنها كه پيش از شما بودند.
و پيغمبر ما(ص) انكار نكرد كه بعض احكام اسلام نظير احكام پيغمبران پيش است . و در قصاص فرمود:
(كتبنا عليهم فيها اءنّ النّفس و العين بالعين و الا نف بالا نف )(سوره مائده :49)
يعنى : بر بنى اسرائيل نوشتيم در تورات كه جان در مقابل جان ، و چشم در مقابل چشم ، و بينى در مقابل بينى ، و همين حكم در شرع اسلام نيز مقرّر گشت .
و نيز حجّ را حضرت ابراهيم (ع) تشريع كرد: (و اءذّن فى النّاس ‍ بالحجّ).(213)
و ختنه همچنين سنّت ابراهيم (ع) بود، در شريعت موسى (ع) و در اسلام واجب گشت .
و اگر در قرآن چيزى مخالف تورات و انجيل بينى براى آنست كه قرآن از جانب خدا است و خدا حق را مى دانست و آشكار فرمود، امّا تورات و انجيل آميخته است و غلط بسيار دارد؛ مثلاً وقتى موسى به خواهش قوم از خدا خواست ((اءرنى )) (خود را به من بنما) در قرآن گويد فرمود: ((لن ترانى )) (هرگز مرا نخواهى ديد.)
و در تورات گويد: ((خدا فرمود: مرا از قفا بين كه رويم ديدنى نيست )).(214)
و در حكايت گوساله ساختن زمان هارون تورات گويد: هارون برادر حضرت موسى خود گوساله ساخت ! و در قرآن فرمود: سامرى ساخت و هارون هر چه او را نهى كرد نپذيرفت .
و در مهمانان حضرت ابراهيم (ع) در تورات گويد:((آن فرشتگان از گوساله بريان خوردند)) و در قرآن مى فرمايد: نخوردند، و پيش از اين شرح آن گذشت .(215)
و اينها دليل بر صدق قرآن است . در ساير مخالفات هم ، مثلاً نام پدر زن حضرت موسى (ع) در قرآن شعيب است و چنين نام در تورات نيست بلكه او را ((يثرو)) گفته است .
و اينكه نصرانى گويد:((پيغمبر اسلام چون امّى بود و حكايات كتاب مقدّس ‍ را زبانى شنيد لذا حكايات قرآن بر خلاف تورات آمد)) صحيح نيست زيرا كه اگر فرض كنيم نعوذباللّه پيغمبر(ص) قرآن را از خداى تعالى به وحى فرا نگرفت بايد بگوييم : آن كتب را به دقّت خوانده و به رموز آن آگاه بود چون شهادت بر نفى بسيار داده است و شهادت بر نفى بى احاطه كامل ممكن نيست و اين بنده مؤلّف با اينكه بيش از ده بار شرح لُمْعه شهيد را خوانده و تدريس كرده ام هرگز نمى توانم بگويم فلان حكم در آن كتاب نيست و احتمال مى دهم در جائى مناسب ذكر شده و من به خاطر نداشته باشم و كسى بنبودن مطلب در كتابى شهادت مى دهد كه همه آن را از بر باشد يا از جانب خدا بر او وحى شود.
در قرآن كريم در سوره آل عمران : آيه 71 فرموده است :
(يا اءهل الكتاب لم تلبسون الحقَّ بالباطل و تكتمون الحقَّ و اءنتم تعلمون ).
اى اهل كتاب چرا حقّ را به باطل اشتباه مى كنيد و حق را مى پوشيد دانسته .
اين سخن را كسى گويد كه بداند حكمى كه يهودان دعوى مى كنند در تورات نيست و باطل است .
و نيز در آيه 73 فرمايد:
(و إ نّ منهم لفريقاً يلوون اءلسنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب و يقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون ).
يعنى : گروهى از ايشان زبانشان را به كتاب مى پيچند تا آن را از كتاب پنداريد با آنكه از كتاب نيست و مى گويند از پيش خدا نازل شده و از نزد خدا نيست و بر خدا دانسته دروغ مى گويند.
و همچنين در آيه 87 فرمايد:
(كلُّ الطَّعام كان حلّاً لبنى إ سرائيل إ لّا ما حرّم إ سرائيل على نفسه من قبل اءن تنزّل التّوراة قل فاءتوا بالتّوراة فاتلوها إ ن كنتم صادقين ).
يعنى : هر طعامى براى بنى اسرائيل مباح بود مگر آنچه حضرت يعقوب بر خود حرام كرد پيش از آنكه تورات فرود آيد، بگو تورات را بياوريد و بخوانيد اگر راست گوئيد.
آن كس كه احاطه به تورات ندارد احتمال مى دهد شايد در جائى طعامى بر بنى اسرائيل حرام شده و او نديده باشد.
و نيز در سوره نحل : آيه 124 مى فرمايد:
(انّما جعل السَّبت على الّذين اختلفوا فيه ).
يعنى : جز اين نيست كه شنبه نگاه داشتن بر كسانى واجب شد كه اختلاف در آن كردند. يعنى تنها بر يهود واجب شد، اين را كسى گويد كه همه آيات تورات را به ياد داشته و بداند در هيچ جاى آن نگاهدارى سبت بر غير بنى اسرائيل واجب نگرديده است .
و نيز گوئيم : پيغمبر اسلام (ص) براى قصّه گوئى نيامد تا ايراد كنند كه اين قصّه هاى آدم و موسى و عيسى (ع) در تورات هم بود و تازه نيست ، بلكه براى هدايت مردم به راه حق آمد و بيان احكام خدا و واضح ساختن غلطهائى كه جهّال بانبيا افترا بسته بودند و عبرت گرفتن از قصص ‍ گذشتگان ، و اينها پيش از پيغمبر ما معلوم نبود چون مردم غالباً بت پرست بودند و يهود همه بندگان خدا را بيگانه از حق مى دانستند جز خودشان را كه پسر خدا مى گفتند، و نيز عيسويان شريعت را ترك كرده بودند و به تثليت و خدائى مسيح (ع) و سائر عقائد بت پرستان معتقد بودند، خداوند، پيغمبر ما(ص) را فرستاد براى هدايت مردم به دين تازه اى كه با دين آنها مباين بود؛ و امروز چون يك نفر مسلمان را با يك يهودى يا نصرانى قياس كنى خواهى ديد كه عقائدش نه در اصول دين با آنها مطابق است نه در فروع دين ، هر چند داستان حضرت موسى را مانند يك تن يهودى بداند و يا داستان حضرت عيسى را مانند يك تن مسيحى ، امّا هر يك از قصّه خود نتيجه ديگرى مى گيرد، پس پيغمبر اسلام (ص) مردم را عوض كرد و عقائد و افكار جديد بوجود آورد. با اين حال گوئيم : در قرآن قصصى بيان فرموده كه نه در كتب يهود و نصارى هست و نه در عرب مشهور بود مانند ((ملاقات حضرت موسى با خضر در سوره كهف )) و ((اصحاب رس )) و در سوره ابراهيم : آيه 9 فرمود: امّت ها و پيغمبرانى آمدند كه هيچ كس از آنها آگاه نيست مگر خدا.
(اءلم ياءتكم نبؤ ا الّذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود و الّذين من بعدهم لا يعلمهم إ لّا اللّه جاءتهم رسلهم بالبيّنات ).(216)
مخالفت قرآن با انجيل
نصرانى گويد: يك دليل بر اينكه قرآن از طرف خدا نيست اين است كه با تعلمات انجيل مخالف است مثلا: خدائى حضرت مسيح در انجيل صريحاً بيان شده است و در قرآن او را در رتبه پيغمبرى مى داند!؟ و در انجيل گويد: كشته شدن مسيح كفّاره گناهان شد و قرآن آن را انكار كرده است !؟ و در انجيل خداوند داراى سه اقنوم (اب و ابن و روح القدس ) بيان شده است و در قرآن اين تثليت در حدّ كفر است !.
در جواب گوئيم : اينها همه دليل بر صحّت قرآن و بطلان انجيلى است كه در دست ايشان است !.
و نيز گوئيم : مذهب صحيح مسيحى نيز مخالف اين خرافات و موافق قرآن است .
چون ((اريوس اسكندرانى )) از بزرگان مسيحيان پيش از پيغمبر اسلام بود و اتباع بسيار داشت و مسيح را مانند مسلمانان بنده خدا مى دانست و تثليت عيسويان را منكر بود.
و ((ماسدونيوس )) و اتباعش مى گفتند روح القدس فرشته خدا است نه متّحد با او؛ و جماعتى از نصارى منكر كشته شدن آن حضرت بودند مانند ((بسيليديس )) و در تاريخ كليسا تفاصيل اين مذاهب هست و خود عيسويان مى دانند، و پيش از اين گفتيم اين اناجيل متواتر نيست تا قضيّه صلب مسيح (ع) اعتبار داشته باشد، امّا مسيحيان معنى تواتر رانمى دانند و فرق ميان تواتر و آحاد و مشهور نمى گذارند.
و بايد دانست كه در عهد حضرت عيسى (ع) مورّخى در اورشليم مى زيست موسوم به ((يوسف بن گورين )) كه يونانيان او را ((يوسيفوس )) گويند، و تاريخ او هم نزد يهود معتبر است و هم نزد نصارى و همه وقايع جزئيّه و مظالم رومى ها را نسبت به بنى اسرائيل نقل كرده است و هيچ نام حضرت عيسى (ع) را نياورده و ظهور و دعوت او را نقل نكرده است مثل اينكه در آن زمان هيچ اهميّت نداشته ، و اين بيشتر بر ابهام تاريخ آن حضرت مى افزايد؛ و البتّه در نظر حاكم رومى هم ظهور آن حضرت مانند يك بحث مذهبى بى اهمّيت بود و جنبه سياسى نداشت و يهودى ها از حاكم مى خواستند او را بكشد امّا حاكم رومى اعتنا به آنها نكرد و اگر ظهور او در سياست اندك اهميّتى داشت و آن حضرت را كشته بودند البتّه يوسف ذكر آن كرده بود.
هامان و ذوالقرنين
نصارى گويند: هامان وزير يكى از پادشاهان ايران بود نه وزير فرعون و قرآن او را وزير فرعون خوانده است !
در جواب گوئيم : هامان لفظ عام است مانند ((اتابك )) و ((صدر اعظم )) و گاهى بر فرد معيّن گفته مى شود؛ و كلمه خاصّ را بر عامّ يا عامّ را بر خاصّ بسيار اطلاق كنند، مثل ((الكتاب )) كه از آن كتاب سيبويه را، و از ((مدينه )) مدينة الرَّسول (ص) را خواهند، و ((شيخ )) را بر ابوعلى سينا و سعدى ، و قاموس را بر هر كتاب لغت ، و حاتم را بر هر جوانمرد، و مسيح را بر حضرت عيسى (ع) و هر بزرگى ، و بيت را بر خانه كعبه و هر خانه اى ، و فرنگيها صفى مى گويند و هر پادشاه صفوى را خواهند.
و هم گويند:((قرآن ذوالقرنين را پيغمبر شمرده است با آنكه او به خدا ايمان نداشت و بت پرست بود)).
در جواب گوئيم : در قرآن او را پيغمبر نشمرده ، همين اندازه معلوم مى شود وى خدا را مى شناخت (217) و اين معنى از وى دور نيست اگر چه ملّت او بت پرست بودند و اسكندر شاگرد ارسطو بود و در كتاب يوسف بن گوريون كه نزد يهود و نصارى معتبر است به نقل سيف الامّة گويد:((مرد با خدا بود در پيشانى او در شاخ بود مانند دو شاخ گاو)).
و نيز گويد:((چون پدر او ((فيلپس )) وفات كرد. اهل مقدوينه را بخواند و گفت : بشنويد از من اى بزرگان مقدونى و مردم يونان ! نگاه كنيد ببينيد در من و پشت من نشنويد در جبروت انسان به غير خدا به تنهائى كه اوست نجات دهنده شما)).
و اينكه در قرآن مى فرمايد:(قلنا يا ذالقرنين امّا ان تعذِّب )(218) وحى نظير وحى انبياء نيست ، يعنى : در دل او افكنديم - نظير آنكه فرمود:
(و اءوحى ربّك الى النّحل ).(219)
اصحاب كهف
در قضيّه اءصحاب كهف كه در آن زمان دقيانوس امپراطور كه اصحاب كهف از ترس او گريختند تا به عهد قسطنطين كه از خواب بيدار شدند كمتر از صد سال است و در قرآن گويد: آنها سيصد و نه سال خفتند، دقيانوس در 249 بعد از ميلاد به قتل عام مسيحيان فرمان داد. اگر 309 سال هم خفته باشند بايد در سال 558 نزديك ولادت حضرت خاتم انبيا(ع) از خواب برخواسته باشند و چنين نيست :
در جواب گوئيم : سيصدونه سال در قرآن گفته اهل كتاب است و پس از آن خدا مى فرمايد:(قل اللّه اءعلم بما لبثوا)(220) گويا بعض نصارى كه درست آگاه نبود 309 سال گفته بود خداوند نقل قول او كرده پس از آن فرمود: ((بگو خداوند داناتر است به مدّت درنگ آنها)) - چنانكه از عدّه آنها هم آگاه نبودند كه سه يا پنج يا هفت كس بودند، و از اينجا معلوم مى شود عالم مسيحى در عربستان نبود و همه جاهل بودند.
عُزَيْر - يهود بر ما اعتراض مى كنند كه ما عزير را پسر خدا نمى دانيم و اين نسبت تهمت است !
در جواب گوئيم : اوّلاً بنى اسرائيل همه خودشان را پسر خدا مى دانند. ثانياً گوئيم : شايد يهود امروز نگويند عُزَيْر پسر خدا است وليكن البتّه جماعتى از يهود بعصر پيغمبر(ص) از جهل يا علّت ديگر مى گفته اند.
مقراض كردن نجاست از بدن
شنيدم كه مسلمانى در ضمن بحث با يهودى مى گفت : در دين شما بايد بول را به مقراض از بدن بريد! و يهودى منكر بود و مى گفت : خداى مهربان هرگز چنين حكمى نمى كند!
مؤلّف اين كتاب گويد: حديثى موافق دعوى اين مسلمان وارد است به دو لفظ يكى ((قطعوه )) يعنى : او را مى بريدند، و ديگر ((قرضوا لحومهم بالمقاريض ))(221) يعنى : گوشت هاى خود را بمقراض مى چيدند. و به گمان اين بنده لفظ اوّل كه در تفسير علىِّ ابن ابراهيم است صحيح است و هاء ضمير در ((قطعوه )) به مردم بر مى گردد نه بول ، يعنى ساير بنى اسرائيل آن مرد نجس شده را از جماعت خود مى بريدند و با او معاشرت نمى كردند، يكى از روات آن را به بول برگردانيده يعنى : بول را مى بريدند و آن را نقل به معنى كرده است به لفظ دوّم . و اين از احاديث آحاد است نه متواتر و قطع معاشرت در بعض نجاسات در شريعت يهود هست .
جواب از آيات جبر
ديگر اعتراض كرده اند كه بعض آيات قرآن دلالت بر جبر دارد. چنانكه گويد: خدا هر كس را خواهد هدايت مى كند و هر كس را خواهد گمراه مى كند.
در جواب گوئيم : نظير اين در تورات نيز هست در سفر خروج (4:21-7:3-10:1/20/27-11:10) گويد:
((خداوند قلب فرعون را سخت گردانيد تا به معجزات موسى ايمان نياورد و بنى اسرائيل را نفرستاد)).
و در اشعيا(63:17) است : ((اى خدا چرا ما را از راههايت گمراه كردى و دل ما را سخت نمودى كه از تو نترسيم )).
و در نامه دوم پولس به تسالو نيكيان (12:11) گويد:
((لهذا خدا به آنها اثر ضلالت را خواهد فرستاد تا آنكه ايشان دروغ را اعتقاد نمايند)).
و در انجيل متى (11:25) مى گويد:
((والدا خداوند آسمان و زمينا تو را ستايش مى كنم از اينكه اين چيزها را از حكما و صاحبان فهم مستور و به كودكان ظاهر گردانيدى )).
و آيات ديگر نظير اين بسيار است ، هر جواب كه آنها از آيات تورات و انجيل دهند جواب ما از آيات قرآن همان است ، و حلِّ آن در كتب كلام مذكور و معروف است .
زن گرفتن پيغمبر(ص)
نصارى گويند: چرا پيغمبر اسلام زن بسيار گرفت و زنان را دوست داشت .
در جواب گوئيم : نصارى پندارند زن گرفتن با ورع و تقوى مباينت دارد از اين جهت زنان پرهيزكار شوهر نمى كنند، و كشيشان روم زن نمى گيرند! همانطور كه شراب خوردن در نظر مسلمانان قبيح است و از شراب خوردن كه به حضرت مسيح (ع) نسبت مى دهند تعجّب مى كنند، زن گرفتن مقدَّسين در نظر مسيحيان هم چنين است .
حضرت اشعيا كه از بزرگان انبيا است و عيسويان براى اثبات مسيح بقول او تمسّك مى كنند در (8:3) گويد:
((من با نبيه (يعنى عيالش ) مقاربت نمودم و او حامله شده پسرى زائيد و خداوند به من گفت : او را ((ماهيرشالال حاش )) نام بگذار)).
و در ((سرود سليمان )) كه از كتب آسمانى آنها است نوشته (7:1/2....): ((اى دختر امير، پاهاى تو در نعلين چه زيبايند! رانهايت مثل قِلادَه كار دست صنعت گران است ! نافت مثل پياله مدوَّرى است كه به شريت ممزوج محتاج نيست ! شكمت مثل توده گندم است كه محاط به سوسن ها است ! دو پستانت مثل دو بچّه غزال است كه تواءمند - آه )).
و حضرت موسى (ع) هم دو زن گرفت و بر سر زن دوَّمش ميان او و خواهرش مريم نزاع افتاد.
معذلك پيغمبر ما(ع) براى احترام خديجه رضى اللّه عنها از جوانى تا 53 سالگى اصلاً زن ديگر نگرفت و پس از آنان چند گرفت ؛ البتّه براى مصالحى دينى يا سياسى و زن گرفتن در مذهب اسلام زشت نيست و دوست داشتن زنان سنّت است ، چون بقاى نسل بشر متوقّف بر آنست ، و من چندان به بيان مصالح احكام علاقه ندارم و گرنه در اين باب فصلى مطوَّل مى آوردم .
ياءجوج و ماءجوج
اگر كسى سؤ ال كند كه ياءجوج و ماءجوج كدام طائفه اند و آنچه در خلقت عجيب آن ها مى گويند صحيح است يا نه ؟
در جواب گوئيم : دو طائفه بودند و در قديم به اين نام بودند و در تورات هم نام آنها هست و آنچه در خلقت عجيب آنها گفته اند مثل آنكه :((قامت كوتاه دارند به اندازه شبرى ، يا گوش بزرگ دارند چنانكه همان ها را بستر مى كنند)) نه در قرآن است نه در حديث صحيح ، و آنها نژادى كوتاه قامتند از مردم ديگر كوتاه تر و شايد نام آنها امروز چيز ديگر باشد، چنانكه نژاد ارناوت را امروز آلبانى گويند، و نام طوائف از قديم تا كنون بسيار تغيير يافته است .
بساط سليمان
اگر كسى سؤ ال كند بساط سليمان كه در قرآن آمده است چه بود؟
در جواب گوئيم : در قرآن چيزى كه موجب استبعاد آن گردد نيست مى فرمايد:
(لسليمان الرّيح غدوُّها شهر ورواحها شهر)(سبا آيه 12).
يعنى : باد را مسخر سليمان كرديم كه سير روزانه باد به اندازه يك ماه بود و شبانه به اندازه يك ماه ، و تفصيل آن در قرآن نيست كه چه صنعت بود و باد چگونه آن بساط را مى برد.
و به نظر مى رسد كه چون صنعتگران در دستگاه سليمان بسيار بودند و جن هم در باطن يارى آنها مى كردند چنانكه فرشتگان اهل بدر را و براى او صرح ممرَّد از آبگينه ساختند، و در عمارت مسجد جرثقيل بكار بردند، و هنرنمائى بسيار داشتند از جمله بساطى ساختند كه به آسمان بالا مى رفت و شراعى داشتند مانند كشتى هاى بادى و شايد مرغانى چند بر آن بساط مى بستند و مرغان آن را بالا مى بردند؛ و گويا براى پادشاهان ديگر مانند سلاطين بابل و ايران هم نظير اين ساخته بودند.
و بسيارى از صنايع پيش براى آنكه پر زحمت و كم فائده بود بر افتاد چنانكه در صدر اسلام بلكه پيش از آن هم ساعت بود و در عهد اخير بر افتاد تا فرنگيان ساعت آسان اختراع كردند، و شيشه در مصر به عهد فراعنه بود، امّا سهل و رائج نبود كه در عمارات بكار برند حتّى در قصور سلاطين شيشه به كار نمى بردند تا اروپائيان در اين نزديكى رواج دادند.
سدّ اسكندر
اگر كسى سؤ ال كند سدّ اسكندر چه بود؟
در جواب گوئيم : در جاى كوهستانى شكافى بود و مردمى كه آنجا بودند به او شكايت كردند از قبيله وحشى كه از شكاف كوه بر آنها مى تاختند و اسكندر آن شكاف را گرفت كه دشمن هجوم نكند، و اين رسم در يونانيان بود و بلاد آنها كوهستانى است و دشمنان از شمال پيوسته بر آنها مى تاختند و گرفتن راه بر آنها دشوار بود و نظير عمل اسكندر باز در تاريخ يونان هست .
خداوند فرمود:
(حتّى اذا ساوى بين الصدفين )(222) ميان آن دو كوه را استوار و هموار كرد.
و اگر پرسى هنوز باقى است يا خراب شد؟ گوئيم : هر دو ممكن است .
و اگر گوئى : خداوند در قرآن فرمود: ياءجوج در قيامت آن شكاف را باز مى كنند؟ گوئيم : خداوند نفرمود: در قيامت آن را مى شكافند، فرمود: هر وقت خدا خواهد و وعده او برسد اين سدّ شكافته شود و اين قول ذوالقرنين است كه چون سدّ را به آن استوارى ديد گفت : اين چنان استوار است كه خراب نمى شود مگر اينكه خداوند وقتى را مقرّر كرده باشد. و شايد ياءجوج هم اكنون آن سدّ را شكافته و در جهان پراكنده شده باشند و نشانه هاى قيامت نبايد هميشه مقارن آن باشد؛ چنانكه در زمان پيغمبر(ص) هم بعض علائم قيامت آمده بود.
خداوند فرمود:
(فقد جاء اءشراطها).(223)
فرو رفتن آفتاب در چشمه گل آلود
گر كسى سؤ ال كند فرو رفتن آفتاب در چشمه گل چيست كه در قرآن فرموده است :(وجدها تغرب فى عين حمئَةٍ)؟(224)
در جواب گوئيم : خدا نفرمود كه آفتاب در چشمه گل آلود فرو مى رود بلكه فرمود: ذوالقرنين آفتاب را چنان يافت كه در چشمه گل آلود مى رود؛ و هر كس هر جا بايستد منتهاى مدّ بصر او هر چه باشد چنان بيند كه گوئى آفتاب بدانجا فرو مى رود، اگر كنار دريا ايستى مى بينى آفتاب در آب ميرود، و اگر در كوهستان باشى بينى پشت كوه مى رود؛ و اسكندر آهنگ مغرب كرد به زمين باتلاق رسيد و از آنجا پيشتر نتوانست رفت و ديد آفتاب در آن آب هاى گل آلود فرو مى رود.
كعبه در وسط زمين است
اگر كسى سؤ ال كند چگونه كعبه در وسط زمين است با آن كه زمين كره است و مركز آن در باطن آن است كه جاى هيچ شهرى نيست و شهرها در سطح ظاهر آن است و هر نقطه كه تصوّر كنى در سطح كره مركز است ؟
در جواب گوئيم : در حديث متواتر اين معنى نيامده است ، با اين حال صحيح است چون مقصود از زمين در اصطلاح مردم همه كره نيست بلكه خشكى آن است كه بَرِّ قديم گويند و كعبه در وسط بَرِّ قديم است ، چنانكه از دورترين نقطه غربى كه مغرب افريقا و ساحل اقيانوس اطلس است چون بخواهى به كعبه مشرَّف شوى دورى راه به اندازه آنست كه از دورترين نقطه شرقى و ساحل چين بيائى و هر يك در طول 90 درجه است و از شمال و جنوب نيز مساوى است چون از نهايت آبادى جنوبى تا كعبه به اندازه غايت آبادى عرض شمالى است و از جنوب آفريقا و شمال روسيّه تا كعبه هر يك نزديك چهل درجه است و ماوراى اين حدود آبادى معتدّبه نيست تا امريكا، و خداوند خانه خود را در وسط خشكى قرار داد تا نسبت همه مردم به آن مساوى باشد و نزديك دريا قرار داد تا مسافرت به آن سهل باشد؛ و هواى آن گرم است تا هر بدان جا توان رفت ؛ و در وادى بى كشت و زرع قرار داد تا جبابره طمع در ملك آن نكنند و عيّاشان در آنجا گرد نيايند.
هفت آسمان و هفت زمين
اگر كسى پرسيد هفت آسمان و هفت زمين چيست ؟
در جواب گوئيم : تقسيم هر مكان را هر كس بر حسب مصلحت خود و هر طور فرض كند صحيح است ؛ مثلاً شهرى را ممكن است به چهار بخش كرد و نام هر يك را محله گذاشت ، يا به ده بخش كرد و هر يك را ناحيه ناميد، يا 20 بخش كرد و هر يك را كوى و برزن گفت و همه صحيح است زمين را قديم بهفت منطقه تقسيم مى كردند از خط استوا به شمال ، و هر يك را اقليم مى گفتند، و امروز همه زمين را از شمال و جنوب خط استوا به پنج منطقه تقسيم مى كنند: يك منطقه حاره و دو معتدله و دو منجمده ، و براى پيغمبران خدا اين دو تقسيم مساوى است براى اينكه ميخواهند قدرت خداوند و مخلوقيت جهان را ثابت كنند خواه هفت اقليم باشد يا پنج منطقه ؛ و نيز هفت سياره در هفت مدار سير مى كنند، قديم نام آن مدار را تصديق مى كنند اما آنها را اثير متشابه و از يك جنس مى دانند، و پيغمبران مى گويند: اينها مخلوق خدا است خواه هفت آسمان متباين باشد خواه هفت آسمان متشابه و خداوند در سوره مؤمنون : آيه 17 فرمود:
(و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق ).
يعنى : بالاى سر شما هفت راه آفريديم .
و نيز در سوره شورى : آيه 28 فرمود:
(و من آياته خلق السّموات و الارض و ما بثّ فيهما من دابّة ).
و از آيات اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه در آنها است از جنبنده يعنى : در كرات سماوى هم جانور آفريده است ، و اين با مذاهب امروزى مطابق است .
خسوف و كسوف و زلزله
اگر كسى سؤ ال كند در تفسير زلزله و خسوف و كسوف و امثال آن در احاديث چيزهاى برخلاف عقل آمده است ؛ مانند اينكه ماه و خورشيد گاهى به نور خويش مغرور مى شوند خداوند آنها را در درياى ظلمت فرو مى برد! و اينكه باران از درياى ميان زمين و آسمان فرو مى ريزد؛ و مثل اينكه رعد آواز ملكى است كه ابر را مى راند، و برق ، ضربت تازيانه اوست و امثال اينها؟