ره توشه ى دو جهان
(شرح خطبه ى شعبانيّه ى پيامبر(ص))

محمّدتقى ناطقى

- ۴ -


اگر جوانى مى آمد به حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آلهِ و سلّم و مى گفت : من با وجود داشتن امكان و فرصت اشتغال بيكارم و كار نمى كنم ، آن بزرگوار مى فرمود از چشم من افتادى .
در جامعه ى امروز اگر جوانها كار كردن را عار ندانند، خيلى از مشكلات بيكارى حل مى شود. تحصيل علم و تخصص نبايد توقع در اختيار گرفتن پست و ميزى را در انسان ايجاد كند، بلكه با طىّ مراحل و مدارج علمى و كسب مهارت و لياقت و تخصص ، در آن صورت تنها نوع كار و تناسب با رشته ى تحصيلى و تخصصى مهم است ، اما نبايد نوع كار مناسب براى انسان چندان فرق داشته باشد، و اگر امكان و فرصت اشتغال بود، بايد تن به تلاش و كوشش داد و در انتظار ميز و مزاياى زياد نبود.
داستان سازنده ى حضرت داود عليه السّلام
در اين قسمت ، توجه شما خوانندگان عزيز را به داستان بسيار زيبا و سازنده حضرت داود عليه السّلام جلب مى كنم كه بدين قرار است :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
«عن ابى عبد اللّه عليهما السّلام قال : اءوحى اللّه تعالى إ لى داود عليه السّلام اءنّك نعم العبد لولا اءنّك تاءكّل من بيت المال ، و لا تعمل بيدك شيئا.
قال : فبكى داود عليه السّلام .
فاءوحى اللّه تعالى إ لى الحديد لن لعبدى داود،
فَلان اللّه تعالى له الحديد،
فكان يعمل كلّ يوم درعا فيبيعها باءلف درهم ،
فعمل عليه السّلام ثلاث ماءة و ستّين درعا، فباعها بثلاث ماءة و ستّين اءلفا
و استغنى من بيت المال ؛»(56)
خداوند به حضرت داود وحى كرد كه اى داود، تو خوب بنده اى هستى ، اگر از بيت المال نمى خوردى و از دست رنج خودت استفاده مى كردى .
يعنى تو خوب بنده اى هستى به شرط اينكه از بيت المال ارتزاق نكنى ، پس ‍ از دست رنج خودت استفاده كن و كار و تلاش نما.
داود پيامبر گريه كرد كه خدايا، عنايتى فرما تا از بيت المال ارتزاق نكنم و از دست رنج خودم استفاده كنم .
خداوند به آهن امر كرد كه در دست داود نرم شود. به امر خدا آهن در دست داود نرم شد، و حضرت داود عليه السّلام هر روز يك زره از آهن درست مى كرد و به هزار درهم مى فروخت ، تا اينكه سيصد و شصت زره ساخت و به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و از مصرف بيت المال بى نياز شد.
يعنى از نظر خدا و قرآن و روايات ، كار و تلاش اين قدر مهم و ارزشمند است .
حالا نكته ى دقيق تر اينجاست كه درست است كه آقاى كشاورز بايد زمين را شخم زده و دانه را بكارد، اما سبز كردن آن دانه در دل خاك ، كار خداست . چاه را شما بايد حفر كنى ، اما اين چاه آب بدهد يا ندهد با خداست . باران بيايد و زمين سيراب گرديده ، دانه و گل و گياه سبز شود و يا باران رحمت نبارد با خداست . عالم بايد دنبال علم برود، اما نور علم را خدا بايد در سينه اش قرار دهد.
امام صادق عليه السّلام فرمود:
«و إ نّما هو نور يَقَع فى قلب مَن يريد اللّه تبارك و تعالى اءن يهديه ؛»(57)
جز اين نيست كه علم و دانش نورى است كه تنها در قلب هر كسى كه خدا بخواهد او را هدايت كند قرار مى گيرد.
و نيز خداوند خطاب مى كند به پيامبر عزيز اسلام و مى فرمايد:
«و قل ربّ زدنى علما#»(58)
بگو: پروردگار من ، بر علم و دانش من بيفزاى .
يعنى هم عنايت خدا و هم تلاش شما لازم است . تلاش و كار براى فراهم شدن زمينه ى سالم و دعا براى به دست آوردن عنايت و لطف پروردگار، پس هر دو لازم است هم دعا و هم كار.
اثر دعا چيست ؟
اصلا دعا در اين جهان تا چه اندازه كاربرد دارد و نقش آن چگونه است ؟
در روايات ما، تعبيرهاى عجيب و مهمّى از دعا شده است كه به برخى نگاه مى كنيم :
1.«قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آلهِ و سلّم : الدّعا سلاح المؤ من ، و عمادُ الدّين ،
و نور السّماوات و الاءرض ؛»(59)

پيامبر رحمت فرمود: دعا اسلحه ى مؤ من است و عمود و ستون و تكيه گاه دين و نور آسمانها و زمين است .
شما اگر در تاريكى شب بخواهى مقصدى را طى كنى ، بدون چراغ ممكن نيست ، اما با نصب چراغ در جلو اتومبيل شب را در جاده ى اتوبان با سرعت بالا حركت مى كنى . اگر آن جفت چراغ نبود شما يك متر هم قادر نبودى حركت كنى .
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آلهِ و سلّم مى فرمايد، اگر مى خواهى در دل آسمانها و زمين پرواز معنوى و روحانى داشته باشى ، با دعا آن پرواز ميسر است و دعا نور آسمان و زمين است .
دعا حتى مقدّرات را هم تغيير مى دهد. قضاى الهى را با مشيت الهى عوض ‍ مى كند.
2. «عن ابى عبد اللّه عليه السّلام : إ نّ الدّعاء يَرُدُّ القضاء؛»(60)
امام صادق عليه السّلام فرمود: دعا مقدّرات الهى را بر مى گرداند و برطرف مى كند.
3. «عن الصّادق عليه السّلام : عليك بالدّعاء فإ نّ فيه شفاء من كلّ داء؛»(61)
امام صادق عليه السّلام فرمود: دعا كنيد، چرا كه در دعا درمان هر درد بى درمانى است .
يك دكتر متديّن در كنار يك تشكيلات مقدّس ، درمانگاهى نيز بنا كرد و در آنجا جمله ى خوبى را نوشت : كه :«دارو و دوا اينجا، اما شفا آنجا» دوا را داروخانه و دكتر مى دهد، اما شفا را خدا مى دهد. چون اين اثر دارو را در دل گل ها و گياهان ، خالق گل و گياه ايجاد كرده است نه طبيب و كشاورز.
4.«قال على عليه السّلام : إ دفعوا امواج البلاء عنكم بالدّعاء قبل ورود البلاء فوالذى خلق الحبّة و برء النّسمة البلاء اسرع إ لى المؤ من من رَكض ‍ البَرازين ؛»(62)
مولاى متقيان حضرت امام على عليه السّلام فرمود: طوفان بلا را به وسيله ى دعا دفع كنيد. پس سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد، كه بلا از سرعت اسب هاى تندرو و در حال دويدن به انسان مؤ من نزديك تر است .
يعنى بلا و درد و گرفتارى با سرعت سرازير شدن سيل از بالاى كوه به دره ، به انسان مؤ من نازل مى شود، و تنها نيروى جلودار آن دعا است .
دعا كى و در كجا مستجاب مى شود؟
آيا دعا در جا و بى درنگ اجابت مى شود يا زمان مخصوص دارد و يا طولانى مى شود؟
و اصلا آيا استجابت دعا به شرايطى وابسته است ؟
نكات بسيار ظريف و مهمّى در اين سؤ ال ها نهفته است .
آنچه از روايات اهل بيت عليهم السّلام و قرآن كريم استفاده مى شود اين است كه دعا گاهى فورا مستجاب مى شود، و گاهى طول مى كشد.
شش ماه ، يكسال ، پنج سال ، چهل سال ، در تمامى اينها رمز و مصلحتى است ، و گاهى اصلا دعاى شما در اين دنيا مستجاب نمى شود، بلكه در فرداى قيامت اجابت مى گردد معامله اى است دراز مدت و بلند مدت اما پرسود است .
به روايت مهمّى كه از پيامبر بزرگوار اسلام رسيده است ، عنايت نماييد كه فرمود:
«ما من مسلم يدع اللّه إ لا يستجيب له ، فإ مّا ان يعجّل فى الدّنيا، و إ ما ان يؤ خّر لآخرته و إ مّا ان يكفّر من ذنوبه ؛»(63)
هيچ مسلمانى نيست كه خدا را بخواند و دعا كند، مگر اينكه خداوند دعايش را مستجاب خواهد كرد، يا در همين دنيا مستجاب مى كند و يا تاءخير مى اندازد و در آخرت مستجاب مى نمايد و يا آن دعا را وسيله ى كفّاره و محو گناهانش محسوب مى فرمايد.
البته گاهى هم اصلا دعايش را مستجاب نمى كند، نه در دنيا و نه در آخرت ، اما عدم استجابت دعا دو پهلو دارد:
1. مستجاب نمى كند، چون ابزار دعاى او ابزار درستى نيست .
2. و يك وقت ابزارش درست است ، اما مصحلت نيست ، چرا كه خداوند اين بنده را دوست مى دارد و مى داند كه اگر خواسته اش را برآورده كند، ممكن است سبب هلاكت او گردد، چون نمى خواهد اين بنده اش جهنمى و نابود گردد، دعايش را مستجاب نمى كند؛ يعنى در باطن مصالحى هست كه دعا كننده از آن آگاه نيست .
معنى اين بيان آن است كه آنچه را ما بخواهيم معلوم نيست به صلاح ما باشد، امّا هر چه را خدا بخواهد به مصلحت ما هست .
پيامبر عزيز اسلام فرمود:
«اءنتم كالمرضى و ربّ العالمين كالطّبيب ،
فصلاح المريض فيما يعلمه الطّبيب لا فيما يشتهيه المريض و يقترحه ؛»(64)

اى مردم ، شما همانند بيمارها هستيد و خداوند طبيب شماست ، صلاح و مصلحت بيمار در آن است كه طبيب مى گويد نه آنچه را كه اشتها و خواهش ‍ دل مريض مى خواهد.
مثلا شخصى از خداوند اولاد مى خواهد و شبانه روز به دعا و دوا و... متوسّل مى شود، خداوند دعايش را مستجاب نمى كند و اولاد به او نمى دهد! چرا؟
چون خداوند به اسرار و باطن و آينده آگاه است . خداوند بهتر مى داند كه اين فرزند در آينده مايه ى ننگ و بدبختى پدر و مادر در دنيا و آخرت مى گردد.
اين فرزند سبب جهنمى شدن پدر و مادرش مى گردد، و خدا نمى خواهد آنها در قيامت سرافكنده شوند. پس صاحب اولاد نمى شوند، اما به طريقى ديگر خداوند جبران آن آرزو و محروميت را مى كند.
داستان حكيمانه ى خضر
داستان شيرين و حكيمانه اى را قرآن در برخورد حضرت موسى با جناب خضر عليه السّلام نقل مى كند كه حكايت از اين دارد كه در نظام خلقت مصلحت هايى در باطن امر وجود دارد، كه بر ظواهر حاكم و مقدم است و چه بسا بر آن مصالح آگاهى نداريم ، و بر ظاهر قضيه و امر پا مى فشاريم و حال اين كه به صلاح دين و دنيا و آخرت ما نيست و خداى متعال آگاهى دارد و بر مصلحت عمل مى كند.
اين داستان شيرين و حكيمانه از اين قرار است كه حضرت موسى عليه السّلام از جناب خضر حكيم و بزرگوار درخواست كرد و چنين گفت :
«قال له موسى هل اءتّبعك على اءن تعلّمنى ممّا علّمت رشدا#»(65)
موسى به او گفت : آيا از تو بر اين اساس پيروى كنم كه از آنچه به تو آموخته شده است ، بينشى به من بياموزى ؟
«قال إ نّك لن تستطيع معى صبرا#»
«و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا#»(66)
جناب خضر عليه اسلام گفت : تو هرگز نمى توانى با من شكيب ورزى . و چگونه بر آنچه دانش آن را فرانگرفته اى شكيب خواهى ورزيد؟
«قال ستجدنى إ ن شاءاللّه صابرا و لا اءعصى لك اءمرا#»(67)
حضرت موسى گفت : اگر خدا بخواهد، شكيبايم خواهى يافت و در هيچ كارى نافرمانى ات نخواهم كرد.
«قال فإ ن اتّبعتنى فلا تساءلنى عن شى ء حتّى اءحدث لك منه ذكرا#»(68)
جناب خضر عليله اسلام گفت : پس اگر از پى من آمدى ، در مورد چيزى از من مپرس تا خود [به هنگام }، از آن براى تو سخنى آغاز نمايم .
«فانطلقا حتّى إ ذا ركبا فى السّفينة خرقها قال اءخرقتها لتغرق اءهلها لقد جئت شيئا إ مرا#»(69)
پس حضرت موسى و جناب خضر حكيم رهسپار شدند، تا آن گاه كه بر كشتى نشستند، وى آن را سوراخ كرد. [ موسى ] گفت : آيا آن را سوراخ كردى تا سرنشيانش را به آب فرو برى ؟ راستى به كار ناپسندى دست يازيدى .
«قال اءلم اءقل إ نّك لن تستطيع معى صبرا#»(70)
جناب خضر حكيم گفت : آيا نگفتم كه تو هرگز نمى توانى همپاى من شكيب ورزى ؟
«قال لا تؤ اخذنى بما نسيت و لا ترهقنى من اءمرى عسرا#»(71)
حضرت موسى عليه السّلام گفت : مرا به خاطر آنچه فراموش ساختم بازخواست مكن ، و در كارم بر من سخت مگير.
«فانطلقا حتّى إ ذا لقيا غلاما فقتله قال اءقتلت نفسا زكيّة بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا#»(72)
پس حضرت موسى و جناب خضر رفتند تا چون به نوجوانى برخوردند، و وى او را كشت .
[موسى ] گفت : آيا جان پاكى را بى آنكه كسى را كشته باشد، كشتى ؟ راستى كار زشتى انجام دادى .
«قال اءلم اءقل لك إ نّك لن تستطيع معى صبرا#»(73)
جناب خضر حكيم گفت : آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى توانى هم پاى من شكيب ورزى ؟
«قال إ ن ساءلتك عن شى ء بعدها فلا تصاحبنى قد بلغت من لدنّى عذرا#»(74)
حضرت موسى عليه السّلام گفت : اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم ، ديگر مرا همراه مگير، چرا كه از نزد من به پوزشى رسيده اى و [ و عذرت پذيرفته است . ]
«فانطلقا حتّى إ ذا اءتيا اءهل قرية استطعما اءهلها فاءبوا اءن يضيّفوهما فوجدا فيها جدارا يريد اءن ينقضّ فاءقامه قال لو شئت لاتّخذت عليه اءجرا#»(75)
پس حضرت موسى عليه السلام و جناب خضر حكيم به راه افتادند، تا چون به مردم شهرى رسيدند، از مردم آن ، خوردنى خواستند، اما آنان از اين كه او دو را مهمان كنند سرباز زدند. پس در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست فروغلطد، و [ بنده ى ما ] آن را بر پا داشت . [موسى ] گفت : اگر مى خواستى [مى توانستى ] بر آن مزدى بگيرى .
«قال هذا فراق بينى و بينك ساءنبّئك بتاءويل ما لم تستطع عليه صبرا#»(76)
جناب خضر حكيم گفت : اينك [هنگامه ى ] جدايى ميان من و توست به زودى تو را از راز آنچه نتوانستى بر آن شكيب ورزى با خبر خواهم ساخت .
«اءمّا السّفينة فكانت لمساكين يعملون فى البحر فاءردت اءن اءعيبها و كان وراءهم ملك ياءخذ كل سفينة غصبا#»(77)
آن گاه گفت : امّا آن كشتى ، از آن بينوايانى بود كه در دريا كار مى كردند، و خواستم به آن آسيبى برسانيم (تا مصادره نشود)؛ چرا كه پيشاپيش آنان پادشاهى بود كه هر كشتى [درستى ] را زورمدارانه مى گرفت .
«و اءما الغلام فكان اءبواه مؤ منين فخشينا اءن يرهقهما طغيانا و كفرا#»(78)
و اما آن نوجوان ، پدر و مادرش با ايمان بودند و ترسيديم [ كه كاركردش ] آن دو را به سركشى و ناسپاسى وادارد.
«فاءردنا اءن يبدلهما ربّهما خيرا منه زكاةً و اءقرب رحما#»(79)
پس خواستم كه پروردگارشان براى آن دو، [فرزندى ] جايگزين سازد، كه به پاكى بهتر و به مهر نزديك تر باشد.
«و اءمّا الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهما و كان اءبوهما صالحا فاءراد ربّك اءن يبلغا اءشدّهما و يستخرجا كنزهما رحمة من ربّك و ما فعلته عن اءمرى ذلك تاءويل ما لم تستطع عليه صبرا#»(80)
و اما آن ديوار، از آن دو نوجوان يتيم در اين شهر بود، و در زير آن گنجى براى آن دو نهفته داشت ، و پدرشان مردى نيكوكار بود. پس پروردگارت خواست كه آن دو به مرحله ى رشد خود برسند و گنج خويش را، كه مهرى از سوى پروردگارت [ به آنان ] بود، برون آورند، و من آن [كار] را به راءى خود انجام ندادم . [ آرى ،] اين بود راز آنچه كه نتوانستى بر آن شكيب ورزى .
در تاريخ تجربه شده است كه گاهى فرزند سبب طغيان پدر مى گردد، حضرت امام على عليه السّلام راجع به علت انحراف «زبير» از خط ولايت اهل بيت فرمود:
«ما زال الزبير رجلا منّا اهل البيت حتّى نشاء إ بنه المشئوم عبد اللّه ؛»(81)
«زبير» هميشه مردى از طرفداران ما اهل بيت بود تا اينكه فرزند نامباركش ‍ عبد اللّه به وجود آمد.
و در روايت دارد كه خداوند به بهترين وجه جبران فرمود و به جاى اين پسر دخترى به اين پدر و مادر عطا كرد كه بركات زيادى نصيبشان شده است .
اكنون به اين روايت در تفسير آيات مورد بحث توجه كنيد كه هم زيبا و هم بسيار آموزنده است .
«قال الصّادق عليه السّلام : انّ الغلام الّذى قتلها العالم الّذى كان مع موسى عليه السّلام و هو قول اللّه عزّوجلّ:
«فاءردنا اءن يبدلهما ربّهما خيرا منه زكاة و اءقرب رحما#»(82)
ابدلهما اللّه عزّوجلّ به جارية ولدت سبعين نبيّا؛»(83)

امام صادق عليه السّلام فرمود: و آن غلام كه به دست آن عالم حكيم ، رفيق حضرت موسى عليه السّلام كشته شد، ما خواستيم تا خداوند آن غلام را به چيزى بهتر از آن تبديل كند، و خدا تبديل كرد و در عوض دخترى به اين پدر و مادر عطا فرمود كه هفتاد پيامبر از نسل او تولد يافتند.
در اين جا مى بينيد چه حكمت عظيمى در پشت پرده نهفته بود و چگونه با آن مصلحت انديشى حكيمى دانشمند و آگاه آن حكمت عظيم شكوفا شد.
«و اءمّا الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهما و كان اءبوهما صالحا فاءراد ربّك اءن يبلغا اءشدّهما و يستخرجا كنزهما رحمة من ربّك و ما فعلته عن اءمرى ذلك تاءويل ما لم تستطع عليه صبرا#»(84)
و اما آن ديوار، از آن دو نوجوان يتيم در اين شهر بود، و در زير آن گنجى براى آن دو نهفته داشت ، و پدرشان مردى نيكوكار بود. پس پروردگارت خواست كه آن دو به مرحله ى رشد خود برسند و گنج خويش را، كه مهرى از سوى پروردگارت [ به آنان ] بود، برون آورند، و من آن [كار] را به راءى خود انجام ندادم . [ آرى ،] اين بود راز آنچه كه نتوانستى بر آن شكيب ورزى .
آرى ، اما آن ديوار خرابى كه ما تعمير كرديم ، به خاطر اين بود كه پدر صالح ، گنجى را در زير آن ديوار خرابه دفن كرد، و آن ديوار در حال از بين رفتن بود، و ما آن را ترميم كرديم كه بعدها دو فرزندش بزرگ شدند، آنجا را تصرف كنند و به آن گنج دست يابند. اگر اين ديوار را اصلاح نمى كرديم به تدريج از بين مى رفت و آن گنج هم نابود مى شد. حضرت خضر مى خواهد بگويد: اى موسى عزيز،

تو مو مى بينى و من پيچش مو   تو صورت بينى و من طاق ابرو
آرى ، تو ظاهر قضيه را مى بينى و من باطن را، پس اگر خداوند امروز دعا را مستجاب نمى كند، در باطن امر مصلحتى وجود دارد كه اين كار امروز به نفع او نيست و يا در آخرت ضرر مى كند.
چه بسا بعضى ها دعا مى كنند كه ثروت و مالشان بيشتر گردد و اين دعا مستجاب نمى شود.
شايد يك علت آن مستجاب نشدن دعاى آنان اين باشد كه زيادى ثروت سبب طغيان و كبر و غرور و تعدّى و تجاوز به حقوق ديگران مى گردد و طرف به علت كم ظرفيت بودن ، دين و ايمانش هم از دستش برود و لذا خدا چون اين بنده را دوست مى داد و زيادى ثروت را به مصحلت او نمى داند دعايش مستجاب نمى شود؛ چون در پشت پرده و باطن امر مصالحى وجود دارد كه جز خداوند كسى از آن ها آگاه نيست .
گاهى دعا مستجاب نمى شود چرا كه ابزار درست نيست
گاهى دعاى انسان مستجاب نمى شود، چون از ابزار درستى استفاده نمى شود.
از حضرت امام على عليه السّلام روايتى جالب و زيبا نقل شده است كه فرمود:
«اءيّها النّاس ، سبع مصائب عظام نعوذ باللّه منها:
عالم زلّ،
و عابد ملّ،
و مؤ من خلّ،
و مؤ تمن غلّ،
و غنّى قلّ،
و عزيز ذلّ،
و فقير إ عتلّ؛»(85)

هفت چيز است كه واقعا براى جامعه و مردم مصيبت بزرگى است :
1. عالمى كه از نظر اخلاق و رفتار و تفكر و انديشه و در كردار و عمل لغزش ‍ داشته باشد.
عالم متقى و پاكدامن به همان اندازه كه انديشه و دانشش روشنگر جامعه و نجات بخش انسانهاست ، اگر خداى ناكرده لغزش در رفتارش باشد، خسارت او جبران ناپذير است . به قدرى ضررش سنگين و زياد است كه مولا امام على عليه السّلام به عنوان مصيبت بزرگ جامعه معرفى مى كند؛ لذا مسئوليت همه ى علما و اهل دانش خصوصا علماى دين در جامعه خيلى سنگين است .
يك سرى از دشمنان اسلام و روحانيت در پى فرصت هستند تا از عالمى لغزشى ببينند، و كاه را كوهى درست كنند و آن را چماق درست كرده و به سر همه ى علماى دين بكوبند. از آنجا كه عالم دينى معتمد مردم ، تكيه گاه مردم ، پيش نماز و هادى مردم ، و مرشد آن ها است ، و مردم هم حرف علماى دين شان را گوش مى كنند و اين جايگاه تحملش براى دشمن سنگين است ، لذا مى كوشد تا بين مردم و روحانيت دلسوز و پاكدامن و متعهد فاصله ايجاد كند. در اين جا دو توصيه داريم :
الف . توصيه مؤ منين اين است كه به فرصت طلب ها، فرصت ندهند.
ب . و توصيه به علماى و طلاب محترم هم اين است كه بهانه به دست دشمن ندهند.
2. «و عابد ملّ،»
مصيبت بزرگ ديگر براى جامعه و مردم ، عابدى كه در كار عبادت ، و يا مسائل اجتماعى و سياسى و دينى ، سستى و بى تفاوتى نشان دهد.
اى كسانى كه وجهه ى زهد و عبادت پيدا كرده ايد، اهل مسجد و جمعه و جماعت هستيد، دقت كنيد در مسائل دينى و امور عباد، و مسائل اجتماعى ، و در كارهاى عمومى خير، سستى از خود نشان ندهيد، چون الگو هستيد، و براى اين كه با سستى خود سبب بدبينى بعضى از مردم مى گرديد.
3. «و مؤ من خلّ،»
مصيبت بزرگ ديگر براى جامعه و مردم ، مؤ منى است كه در زندگى نيازمند و محتاج شود.
مؤ من بايد با تلاش خود زندگى اش را بگذراند. آن مؤ منى كه دستش به سوى ديگرى دراز باشد، برايش زيبنده نيست . لذا حضرت امير عليه السّلام مى فرمايد اين رفتار، مصيبت بزرگى است .
4. و نيز امام على عليه السّلام در ادامه ى روايت فرمود:
«و مؤ تمن غلّ؛»
امانتدارى كه خيانتكار شود.
كسى كه در جامعه امين مردم شد، اگر خيانتكار شود، مصيبت سنگين است ، چون اصل امانتدارى ضربه مى خورد و اصل امانتدارى لكه دار مى گردد و اين ، مصيبت بزرگى است .
5. «و غنّى قلّ،»
سرمايه دارى كه يك روز در رفاه و آسايش و در مكنت بود، و حالا بى چيز و فقير شود و دستش تهى گردد، خيلى سخت است .
آنهايى كه يك روز عزيز بودند و حالا امروز به علت ورشكستگى ذليل شده اند، شما به چشم ذلت به آنها نگاه نكنيد. به هر حال اگر سرمايه دار و بى نياز، تهيدست گردد مصيبت بزرگى است .
6. «و عزيز ذلّ،»
عزيزى كه ذليل گردد.
7. و فقير إ عتلّ؛»
و فقيرى كه هم عليل و بيمار گردد و هم دستش تهى و خالى شود.
او هم از بيمارى رنج مى برد و هم از فقر و فلاكت كه دو مصيبت است .
بعضى از حوادث و قضايا كه در جامعه اتفاق مى افتد براى ما امتحان است . آن كسى كه بيمار و عليل و فقير است ، و آن كس كه از امكانات خوبى بهره مند و دستش باز است ، چه عكس العملى و همدردى و مساعدتى در حق آن همنوع بيمار و برادر يا خواهر گرفتار خواهد داشت ؟
پرسش و پاسخ خوب
پس از بيانات حضرت امام عليل عليه السّلام ، شخصى بلند شد و عرض ‍ كرد: يا امير المؤ منين ، ما خدا را مى خوانيم چنانكه خداوند فرموده است - كه :
«اءدعونى استجب لكم ...#»(86)
مرا بخوانيد تا اجابت كنم دعاى شما را - اما دعايمان مستجاب نمى شود، چرا؟
«قال امير المؤ منين عليه السّلام : إ نّ قلوبكم خانت بثمان حضال :
اولّها اءنّكم عرفتم اللّه فلم تؤ دّوا و حقّه كما اوجب عليكم ، فما اغنت عنكم معرفتكم شيئا،
و الثّانية اءنّكم آمنتم برسوله ثمّ خالفتم سنّته و شريعته فاءين ثمرة إ يمانكم ؟
و الثّالثة اءنّكم قراءتم كتابه المنزل عليكم فلم تعملوا به ،
و الرّابعه اءنّكم قلتم تخافون من النّار و اءنتم فى كلّ وقت تقدمون إ ليها بمعاصيكم ، فاءين خوفكم ؟
و الخامسة اءنّكم قلتم ترغبون فى الجنّة و انتم فى كلّ وقت تفعلون ما يباعدكم منها، فاءين رغبتكم فيها؟
و السّادسة اءنّكم اكلتم نعمة المولى و لم تشكروا عليها،
و السّابعة اءنّ اللّه امركم بعداوة الشّيطان و قال :
«انّ الشّيطان لكم عدوّ فاتّخذوه عدوّا#»(87)فعاديتموه بلاتولّ و اليتموه بلا مخالفةٍ؛»
حضرت امام على عليه السّلام فرمود: علت اين كه دعايتان مستجاب نمى شود، آن است كه دل هاى شما در هشت موضع خيانت مى كند، لذا حرفها و خواسته هاى شما مورد قبول خداوند نيست ، و آن گاه به بيان آن هشت مورد پرداخت و فرمود.
1. اولين خيانت دل هاى شما اين است كه خدا را به قدر فهم تان شناختيد، امّا به همان اندازه حق خدا را ادا نكرديد. اين مقدار معرفت شما در حق خداوند، براى شما نفعى نبخشى ، يعنى فرقى نداريد با آن كسى كه نسبت به خداوند بى معرفت است . شما كه معرفت و شناخت پيدا كرده ايد چه كرده ايد و اين معرفت و شناخت شما چه ثمره اى داشت ؟