تاريخ از نگاه قرآن و نهج البلاغه

جعفر وفا

- ۳ -


و هر كس را طول عمر دهيم ، در آفرينش واژگونه اش مى كنيم آيا انديشه نمى كنند؟!
ابن خلدون كه از طرفداران اين نظريّه است مى گويد:
(هـر كـشـور و بـازارى را سـرانـجـام ، دوران و عـمر محسوسى است ، چنانكه هر يك از موجودات و مواليد طبيعت عمر محسوسى دارند.).(114)
قرآن در اين باره مى فرمايد:
(وَ لِكُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُمْ لا يَسْتَاءْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ).(115)
و بـراى هـر قوم و جمعيّتى ، زمان و سرآمد(معينى ) است ؛ و هنگامى كه سرآمد آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاءخير مى كنند، و نه بر آن پيشى مى گيرند.
و در جاى ديگر مى فرمايد:
(وَ ما اَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ اِلاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ).(116)
و مـا اهـل هـيـچ شـهـر و ديـارى را هـلاك نـكـرديـم مـگـر ايـنـكـه اجل معيّن و زمان تغييرناپذيرى داشتند.
نظـر اسلام
بـا دقـت در قـرآن و نـهـج البـلاغـه مـعـلوم مـى شـود كـه تكامل تاريخ از ديدگاه اسلام به صورت (تكامل مجموعى ) است . يعنى حركت و سير تاريخ در مـجـمـوع در جـهـت پـيـشـرفـت اسـت . گـرچـه جـامـعـه تـوقـف دارد، صـعـود دارد، سـقـوط و زوال دارد؛ ولى در نـهـايـت يـك سـيـر مـتـعـالى را طـى مـى كـنـد و بـه سـوى پـيـشـرفـت و كمال و سعادت مى رود. همانند قافله اى كه پيوسته پيش مى رود گاهى مى ايستد، گاهى هم بر خـلاف مـسـيـرش حـركـت مـى كـنـد ولى در مـجـمـوع هـمـيشه از مبداء خود دور و به مقصد نهايى اش نزديكتر مى شود..(117)
بـنـابـراين اگر هر جامعه اى را به تنهايى در نظر بگيريم هر كدام يك دوره معينى دارد كه آن را سپرى مى كند اما اگر جامعه جهانى را در نظر بگيريم هر چند ركودها و وقفه هاى مقطعى پيش مـى آيـد و تـمـدن يـا جـامعه اى به خط آخر مى رسد ولى سير نهايى آن صعودى و تكاملى است ..(118)
يعنى طبق سنن الهى ، امتها بوجود مى آيند و دورانى را در حالات مختلف توحيد و شرك سپرى مى كـنند و سرانجام آفتاب عمرشان غروب مى كند اما درنهايت جامعه اى ايجاد مى گردد كه لبريز از عدل و برابرى و تاءمين كننده كمال و بقاى انسان است . زيرا از نظر قرآن جامعه ها، تمدنها و فـرهـنـگـهـا بسوى يگانه و متحدالشكل شدن سير مى كنند و آينده جوامع انسانى جامعه جهانى واحـد تـكـامـل يـافـتـه اسـت كـه در آن ، بـشـر بـه كـمـال حـقـيـقـى و سـعـادت واقـعـى و انـسانيت اصيل خود خواهد رسيد..(119)
از نـظـر قـرآن مـسـلم اسـت كـه قـافـله عـظـيـم بـشـرى بـه سـوى كـمـال مـعـنـوى در حـركـت اسـت و سـرانـجـام بـه گـمـشـده خـود كـه جـامـعـه ايـده آل اسـت مـى رسـد و از چـشـمـه زلال عـدالت سيراب مى گردد چراكه حكومت نهايى با حكومت حق و عاقبت از آن تقوا و متقيان است :
ينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُيـمـَكِّنـَنَّ لَهـُمْ ديـنـَهـُمُ الَّذىِ ارْتـَضـى لَهـُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ اَمْنا يَعْبُدُونَنى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئا).(120)
خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه بطور قطع ، آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بـخـشـيـد؛ و ديـن و آيـيـنـى را كـه بـراى آنـان پـسـنـديده ، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت ؛ و تـرسـشـان را بـه امـنيت و آرامش مبدل مى كند، آنچنانكه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت .
با دقّت و تدبر در آيه روشن مى گردد كه خداوند به مؤ منان نيكوكار سه نويد مى دهد:
الف ـ حكومت روى زمين .
ب ـ نشر آيين حق بطور اساسى و ريشه دار و در همه جا.
ج ـ استقرار سلامت و امنيّت همه جانبه و از بين رفتن اضطراب و ناامنى .
هـدف نـهـايـى ايـن نـوع حـكـومـت ، اسـتـحـكـام پـايـه هـاى تـوحـيـد، گـسـتـرش عدل و آرامش و نفى هرگونه مظاهر شرك و رياست ..(121)
روايـات فـراوانـى كـه از پيشوايان دينى (ع ) رسيده است زمان تحقق چنين آرمانى را زمان ظهور امام عصر (عج ) مى دانند، به عنوان نمونه ، امام سجاد (ع ) مى فرمايد:
(بـه خـدا سـوگـنـد آنـهـا (دسـتـه خـاصـى كـه پـايـه گـذار چـنـيـن مـجـتـمـعـى هـستند) شيعيان ما اهـل بيت (ع ) هستند، خداوند اين وعده را در حق آنان به دست مردى از ما انجام مى دهد و او مهدى (ع ) ايـن امـت اسـت ، او زمـيـن را پـر از عـدل و داد مـى كـنـد، آن چـنـانـكـه پـر از ظـلم و جـور شـده باشد)..(122)
علامه طباطبايى در تفسير اين آيه مى نويسد:
(حـقـيـقـت مـطـلب ايـن اسـت كه اگر واقعا بخواهيم حق معناى آيه را ادا كنيم و همه تعصبات را كنار بـگـذاريـم ، آيـه شـريفه جز با اجتماعى كه بوسيله ظهور حضرت مهدى (عج ) بزودى محقق مى شود، قابل انطباق بر هيچ جامعه اى نيست )..(123)
پاسخ به يك پرسش
گـرچـه قـرآن كـريـم و امـامـان مـعـصـوم (ع ) پـيروان خود و بلكه همه افراد بشر را به جامعه عـدل جـهـانـى و آيـنـده روشـن نـويـد داده و از تـكـامـل تـاريـخ و پـيـروزى حـق بـر بـاطـل خـبـر داده انـد، ولى مـى دانـيـم كه در مسير جريان حق ، نوسانات ، انحرافات ، عقبگردها، مـزاحـمـتـهـا، و موانعى ايجاد مى شود كه حركت حق و روند تكاملى جامعه را مسدود مى سازد با اين وصـف چـگـونـه مـى تـوان امـيـدوار شـد كـه جـامـعـه هـا ، تـمـدنـهـا بـه كمال معنوى و به وضعيت مطلوب برسند؟
در پاسخ بايد گفت : حق ماندنى و باطل رفتنى است و چيزى نمى تواند از اراده و خواست الهى جـلوگـيـرى كـنـد. سـنـت خـداونـد بـر ايـن جـارى اسـت كـه حـق و بـاطـل را در تـمـام هـسـتـى در بـرابـر هـم قـرار دهـد آنـگـاه ديـرى نـپـايـد كـه باطل فانى شود و حق با جلوه خاصّ خود باقى بماند..(124)
(وَ يْمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ).(125)
و خداوند باطل را محو مى كند به فرمان خود، و حق را پابرجا مى سازد.
ايـن آيـه و هـمانند آن به ما اميد مى دهد كه جامعه انسانى و اسلامى از رگه هاى ظلمت ظلم و بيداد مى گذرد و به سپيده پيروزى مى رسد. حضرت على (ع ) مى فرمايد:
(فـَلا تـَطـْمـَعـُوا فـى غـَيـْرِ مُقْبِلٍ وَ لا تَيْاءَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ فَاِنَّ الْمُدْبِرَ عَسى اَنْ تَزِلَّ بِهِ اِحْدى قائِمَتَيْهِ وَ تَثْبُتَ الاُْخْرى وَ تَرْجِعا حَتّى تَثْبُتا جَميعا).(126)
هـرگـز بـه جـريـانـى كـه روى نـيـاورده طـمـع نـورزيـد و از جـريـانـى كـه رو بـه افـول نـهـاده نـومـيـد نـشويد. بساكه همان جريان پشت كرده ، تنها پايش لغزيده باشد و پاى ديگر چنان پايدارى ورزد تا هر دو باز گردند و در كنار هم ثبات يابند.
و نيز مى فرمايد:
(لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيا عَلَيْنا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلى وَلَدِها).(127)
دنيا از پس دورانى سركش با ما مهربانى كند چون شتر چموش با فرزند خود.
سپس اين آيه را تلاوت فرمود:
(وَ نـُريـدُ اَنْ نـَمـُنَّ عـَلَى الَّذيـنَ اسـْتـُضـْعـِفـُوا فـِى الاَْرْضِ وَ نـَجـْعـَلَهـُمُ اَئِمَّةً وَ نـَجـْعـَلَهـُمـُ الْوارِثينَ).(128)
ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم .
حوادث تاريخى
در آيينه قرآن و نهج البلاغه
قرآن كريم حوادث زياد و مهمى را بازگو مى كند و از هر كدام نتايج خاصى مى گيرد. شكست و پـيـروزى روم از جـمـله آنـهـاسـت كـه بـه صـورت پـيـشـگـويـى و بـا كـمال صراحت و اطمينان ابراز شده و پس از مدتى تحقق يافته و امروزه از وقايع مهم تاريخى محسوب مى شود:
(غُلِبَتِ الرُّومَُ فى اَدْنَى الاَْرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونََ فى بِضْعِ سِنينَ لِلّهِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ).(129)
رومـيـان مـغـلوب شـدند! (و اين شكست ) در سرزمين نزديكى رخ داد؛ اما آنان پس از (اين ) مغلوبيت بـزودى غـلبـه خـواهـنـد كـرد. در چـنـد سـال ! هـمـه كـارهـا از آن خـداسـت ؛ چـه قـبـل و چـه بـعـد (ايـن شـكـسـت و پـيـروزى ) و در آن روز مـؤ مـنـان خوشحال خواهند شد.
توضيح واقعه
در اوايل بعثت ، هنگامى كه مؤ منان در مكه در اقليت بودند، جنگى ميان ايرانيان و روميان درگرفت . در ايـن نـبـرد ايرانيان شكست فاحشى بر روميان وارد ساختند و تمام آسياى صغير (بيزانس )، مـصـر، انـطـاكـيـّه ، دمـشـق ، بـيـت المـقدس و فلسطين را تصرف كردند. مشركان مكه اين شكست و پـيـروزى را بـه عـنـوان شـكـسـت ديـن و پـيـروزى كـفـر و شـرك بـر تـوحـيـد تـلقـى كـرده ودليـل بـر حـقـانـيـت شـرك خـود دانـسـتـنـد و آن را بـه نـفـع خـود تـحـليـل كـردنـد و گفتند: ايرانيان به آيين شرك معتقدند و روميان مسيحى و پايبند مكتب آسمانى هـسـتـنـد. هـمـانـگـونه كه لشكر ايران بر روم غلبه كردند ماهم به زودى بر اسلام پيروز مى شـويـم . ايـن نـوع بـرداشـت و تـحـليل سياسى ، گرچه پايه اى نداشت ولى با اين همه موجب تـقـويـت روحـى مـشـركـان و تـضـعـيـف مـسـلمـانـان مـى شـد. خـداونـد بـراى بـى اسـاس سـاخـتـن تـحـليـل آنـهـا و ايـجـاد روح اميد در مسلمانان و نيز براى اثبات معجزه بودن قرآن ، اين آيات را نـازل و شكست قريب الوقوع ايرانيان و پيروزى روميان را كه امرى ناممكن مى نمود، پيشگويى كرد..(130)
دو پيش بينى
قرآن ، تحقق دو امر مهم را در يك زمان ، پيشگويى كرده است :
الف ـ پـيـروزى روم بـر ايـران و ايـن در مـوقـعـيـتـى بـود كه چنين احتمالى نمى رفت . زيرا از طـرفـى جـنگهاى ويرانگر، سرزمين روم را در عمق خاكش متوقف كرده بود و همچنان بخشى از خاك آن در تـصـرّف ايـران بـود. چـنـانـكـه جـمله (فى اَدْنَى الاَْرْضِ) بر آن دلالت دارد و مقصود از آن (نزديكترين اين سرزمين ) مرزهاى خود روم است ؛ يعنى كشورى كه در درون مرزهايش شكست خورده ، شـكـسـتـى كـه امـيـد پـيـروزى در آن نـيـسـت ..(131) گـرچـه احـتـمال مى رود كه مقصود از آن ، نزديكترين نقطه به سرزمين حجاز باشد، در اين صورت نيز احتمال پيروزى نمى رفت ..(132)
ب ـ پـيروزى مسلمانان بر مشركان مكه : ارزش اين پيش بينى هنگامى روشن مى شود كه بدانيم مـكـه در آن روز، چـه موقعيتى داشت ؟ در آن ايام ، مسلمانان مكه ، در اوج ضعف و ناتوانى بودند؛ نـمـى توانستند مراسم عبادى خود را آشكارا انجام دهند، هر روز مورد آزار و شكنجه مشركان قرار مـى گـرفتند. برده داران مكه ، باغداران طائف و كاروان داران قريش ، حاكم اين ديار بودند. از سـوى ديـگر دنيا بين دو قدرت تقسيم شده بود، سرنوشت ملتها، در (قسطنطنيّه ) يا در (مداين ) مـركـز دو قـدرت (روم ) و (ايـران ) تعيين مى شد و سرزمين حجاز و مكه و مدينه ، در وسط اين دو قـدرت جهانى قرار گرفته بود، دنيا با اين قسمت جهان ارتباطى نداشت تا در يابد چه حركت و نهضت مهمى واقع شده است . در چنين جايى هر موج و طوفانى كه پيدا بشود در صحراى تشنه ايـن ديـار فـرو مى رود و صدايش به جايى نمى رسد. در چنين وضعى پيامبر به پيروان خود، روح اميد مى دهد و آنان را به نيكبختى ابدى نويد مى دهد:
(وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ)
و اين وعده خداوند با پيروزى در جنگ (بدر) كه همزمان با پيروزى روم بود محقق گرديد.
تمدن قوم سبا
سـرزمـيـن يـمـن مـانـنـد سـايـر نـقـاط (شـبـه جـزيـره عـربـسـتـان ) فـاقـد رودخـانـه بـود. در فـصـل بـهـار سـيـلهـاى عـظـيم و پراكنده به راه مى افتاد و پس از وارد كردن خسارات زياد به شـهـرهـا و مـزرعـه هـا، در ريـگـزارهـا و صـحـراى آتـش افروز اين سرزمين فرو مى رفت و چون فصل بارندگى سپرى مى شد مردم دچار تشنگى و قحطى آب مى شدند. از اين رو، مردم باهوش ‍ اين منطقه به فكر افتادند كه از آبهاى سرگردان ، استفاده كنند. بدين منظور سدهاى خاكى و سنگى زيادى ساختند كه بزرگترين آنها سدّ (ماءرب ) بود.
آنـان ايـن سـد را در مـيان تنگه دو كوه كه به آنها (بَلَق ) مى گفتند و در عرض رودخانه عظيم (اُذُنه ) كه از ميان آن دو كوه مى گذشت بنيان نهادند. در دو طرف راست و چپ اين تنگه ، باغها و كـشـتـزارهـاى پرمحصول احداث كردند..(133)نقل شده كه درختان ميوه اش چنان پربار بـود كـه هـرگاه كسى سبد بر سر مى نهاد و از زير آنها عبور مى كرد، در اندك مدتى پر مى شد بى آنكه خود ميوه اى بچيند..(134)
افـزون بـر آن سـرزمـيـنـشـان از آلودگـيهاى گوناگون و آفات و بلاها، خشكسالى و قحطى و نـاامـنـى و تـرس بـدور و داراى هـواى پـاك و نسيم فرح بخش و به تعبير قرآن : شهر پاك و (بلده طيبه ) بود. آباديها متصل و زنجيره اى بود و فاصله بين آنها بسيار كم بود در حدّى كه مـردم بـدون تـرس و در نـهـايـت امـنـيـت در رفـت و آمـد بـودنـد و هـيـچ خـطرى آنها را تهديد نمى كرد..(135)
(لَقـَدْ كـانَ لِسـَبَاءٍ فى مَسْكَنِهِمْ ايَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ).(136)
بـراى قـوم (سـبـاء) در مـحـل سـكـونـتـشـان نـشـانه اى (از قدرت خدا) بود. دو باغ از راست و چپ (رودخـانـه عـظـيـم و بـه آنـهـا گفتيم ) از روزى پروردگارتان بخوريد و سپاسگزار باشيد. شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده .
عامل زوال تمدن سبا
قـوم سـبـا، بـه جـاى شـكـر و سـپـاسـگـزارى الهـى ، كفران نعمت كردند و راه كفر و طغيان پيش گـرفـتـند و از طاعت دين خدا اعراض كردند و آن همه عمران و آبادانى و آسايش و امنيّت را ناچيز شمردند. در نتيجه ، خداوند نيز اين سدّ بزرگ را كه ساخته دست خودشان بود و وسيله رفاه و نجات از فقر و گرسنگى محسوب مى شد، يكباره ويران كرد طبيعت خرم سرسبز و بهجت انگيز را بـه صـحـراى خـشـك ، بـى آب و عـلف ، وحـشـت آور و غـم انـگـيـز تـبـديل ساخت و به جاى درختان پر ميوه و تنومند، خار و خاشاك ، درختان تيغدار و بى فايده و تـعـدادى درخـت (سـِدْر) بـر جـاى مـانـد و بـديـن گـونـه تـمـدّن درخـشـان (آل سـبـا) بـراى هـميشه غروب كرد و خودشان در شهرهاى مختلف مسكن گزيدند و متفرق شدند و سـرگـذشـتـشـان ضـرب المـثـل عـام و خـاص گـرديـد. زوال نـعـمـت و سقوط تمدن آنها عاملى جز ناسپاسى نداشت و اين صريح قرآن است كه مى فرمايد:
(ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازى اِلا الْكَفُورَ).(137)
اين كيفر را بخاطر كفرانشان به آنها داديم ؛ و آيا جز كفران كننده را كيفر مى دهيم ؟
و در آيه ديگر مى فرمايد:
(... فَجَعَلْناهُمْ اَحاديثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ).(138)
ما آنان را داستانهايى (براى عبرت ديگران ) قرار داديم و جمعيتشان را متلاشى ساختيم .
از اين پس هر گاه مى خواستند افول دولت و پراكندگى ملّتى را بيان كنند، آن را به قوم سبا تشبيه كرده و مى گفتند:
(تَفَرَّقُوا اَيادى سَبا).(139)
همچون قوم سبا پراكنده شدند.
حوادث تاريخى در نهج البلاغه
در نـهـج البلاغه حوادث تاريخى بسيارى ديده مى شود كه جريان فكرى و سياسى خوارج از مـهـمـتـريـن آنـهـاسـت . خـوارج نـخـسـت از هـواداران عـلى عـليـه السـلام بـودنـد و در جـنـگ جمل و صفّين شركت داشتند، ولى پس از جنگ صفين به بهانه اعتراض به حكميّت (كه خود آن را به على (ع ) تحميل كرده بودند) و مخالفت با پذيرش آن ، بر ضد امام (ع ) برخاستند و به كشتار مسلمانان دست زدند و جنگ نهروان را پديد آوردند..(140)
از بـررسـى كـلمـات امـام در نـهج البلاغه بر مى آيد كه خوارج داراى ويژگيهايى بودند كه مـوجـب غـرور آنـهـا شـد و بـعـضـى فـريب شعارهاى آنها را مى خوردند و آنها را برحق تلقى مى كردند.
عواملى كه موجب شد عده اى آنان را افرادى بر حق بدانند به قرار زير بود:
1 ـ شعار حق جويى .
2 ـ عبادت بيش از حد معمول .
امـام عـليه السلام در مقابل مخالفت اين گروه ، نخست به آنان پند و اندرز داد و اتمام حجت نمود تا از اين راه آنان را از بدانديشى باز دارد در حدى كه فرمود:
(فَاِنْ اَبَيْتُمْ اِلاّ اَنْ تَزْعُمُوا اَنّى اَخْطَاءْتُ وَ ضَلَلْتُ فَلِمَ تُضَلِّلَونَ عامَّةَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ 9 بِضَلالى وَ تَاءْخُذُونَهُمْ بِخَطائى وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبى )؟.(141)
گـيـرم كـه شـمـا جـز بـه تخطئه من قانع نمى شويد ديگر چرا به بهانه گمراهى من همه امت محمد(ص ) را با استناد به گناه من مى گيريد و تكفيرشان مى كنيد؟
مـوعـظه هاى امام برايشان سودى نبخشيد و سرانجام پيامدهاى ناگوار اين سرپيچى را چشيدند. چنانكه امام (ع ) در ضمن سخنى فرجام آنان را پيش بينى كرده بود:
(بـى گـمـان نـافـرمـانـى از نصيحت ناصحى دلسوز و دانا و پرتجربه ، برگ و بارى جز سرگردانى و پى آمدى جز پشيمانى ندارد. در جريان اين حكميت من راءى خود را با شما در ميان نـهادم و عصاره انديشه هايم را باز نمودم (اما اى كاش ‍ از قصير اطاعت مى شد).(142) ولى شـمـا در مقابل ، چونان مخالفانى ستمكار و پيمان شكنانى عصيانگر، از پذيرش راءى من سـر بـاز زديد، تا جايى كه نصيحت گر در ابراز خيرانديشى خود به ترديد افتاد، و جرقه در سنگ چخماق فرو مرد.).(143)
امام (ع ) در مرحله دوم به صورت جدّى تهديدشان كرد و فرمود:
(از ايـن بـيـمـتـان مـى دهـم كه مبادا بى تكيه بر برهان روشنى از پروردگارتان و بى همراه داشتن حجتى نيرومند در گوشه و كنار رود نهروان و در اندرون اين گودالها، از شما جز اجسادى بى جان بر جاى نماند.).(144)
سـرانـجـام چـنـين شد و اين گروه با دست پرتوان امام (ع ) به هلاكت رسيدند ولى با اين وصف خوارج در تاريخ ، به صورت جريانى فكرى حضور دارد؛ چنانكه حضرت على (ع ) آن را پيش بينى كرده و فرمود:
(كـَلاّ وَاللّهِ اِنَّهـُمْ نـُطـَفٌ فـى اَصْلابِ الرِّجالِ وَ قَراراتِ النِّساءِ كُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتّى يَكُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصا سَلاّبينَ).(145)
نـه بـه خدا سوگند، آنها نطفه هايى در پشت مردان و رحم مادران خواهند بود كه هر زمان شاخى از آنها سر بر آورد و آشكار شود قطع مى گردد، تا اينكه آخرشان دزدها و راهزنان خواهند شد.
ارائه اسوه هاى تاريخى
مـؤ ثـّرتـريـن روش تـبـليـغ ، روش عـمـلى اسـت يـعـنـى تـعـاليـم الهـى را بـايـد بـا اخـلاق ، عـمـل ، الگـوهـا و سـرمشقهاى بزرگ چون انبيا و ائمّه (ع ) معرفى نمود. اگر كسى در زندگى خـود دنـبال الگوى ثابتى باشد كمتر خطا مى كند؛ از اين رو قرآن زندگى و سيره تعدادى از پيامبران را به عنوان سرمشق معرفى مى كند و از الگو بودن دو نفر به صراحت نام مى برد و از مردم مى خواهد كه به آنان اقتدا كنند؛ يكى حضرت ابراهيم (ع ) و ديگرى حضرت محمد9.
حضرت ابراهيم (ع )
او در استحكام پايه هاى توحيد، مبارزه با شرك و بت پرستى ، برائت از كفار و مشركان ، حتى نـزديـكـان مـشـرك خـود، بـنـاى كـعـبـه و تـوجـه دادن مـردم بـه آن ، ايـسـتـادگـى در مقابل آزار و اذيت كفار، هجرت ، فداكارى و ... بهترين الگوست .
(قـَدْ كـانـَتْ لَكـُمْ اُسـْوَةٌ حـَسـَنـَةٌ فى اِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَءاؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ).(146)
بـراى شـمـا سـرمـشـق خـوبـى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت ، در آن هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم .
نه تنها خود ابراهيم بلكه ياران و پيروان او نيز الگو هستند زيرا كه آنها به ابراهيم ايمان آوردند و همراه وى از بابل به سوى سرزمين شام هجرت كردند و تا آخرين لحظه با كفر مبارزه كـردنـد. بـا تـوجـه بـه ايـن نكته كه پيروى از حضرت ابراهيم (ع ) مقيد به زمان و مكان نيست اگـر انـسـانـهـا در هـر زمـانـى از آيين او پيروى كنند از ابراهيميان محسوب مى شوند و شايسته الگويند.
تاءكيد بر تاسّى : اسوه بودن حضرت و يارانش در سوره ممتحنه دوبار تكرار شده است و آن بـه جـهـت تـرغـيـب بـيـشـتـر براى تاءسّى به اوست ؛ از اين رو سزاوار نيست مؤ من اقتدا به ابـراهـيـم و يـارانش را ترك گويد چرا كه ترك تاءسى و اقتدا نكردن به پيامبر خدا، نشانه عقيده فاسد است ..(147)
محمّد(ص ) خاتم پيامبران
قـرآن پيامبر اسلام (ص ) را بهترين و شايسته ترين كسى مى داند كه مردم بايد از او پيروى كنند و عمل او را الگوى خود قرار دهند:
(لَقـَدْ كـانَ لَكـُمْ فـى رَسـُولِ اللّهِ اُسـْوَةٌ حـَسـَنـَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُواللّهَ وَ الْيَوْمَ الاْ خِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثيرا).(148)
به يقين براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا در روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.
روحـيّات عالى پيامبر، استقامت ، هوشيارى ، اخلاص و ديگر صفات برجسته و رفتار و كردار آن حضرت ، مى تواند سرمشق خوبى براى مسلمانان باشد. اقتدا به پيامبر با سه شرط : (ايمان بـه خـدا) ، (روز قيامت ) و (ياد خداوند) محقق مى شود. آنان كه او را سرمشق خود قرار نمى دهند و گـفـته او را عملى نمى سازند كسانى هستند كه نسبت به خداوند و روز قيامت اميدوار نيستند. آنان تنها به ظاهر مسلمانند..(149)
بـديـن جـهـت كـسـى كـه بـه سـيـره پـيـامـبـر اكـرم (ص ) عمل كند و او را الگو قرار دهد محبوبترين خلق معرفى شده است . حضرت على (ع ) مى فرمايد:
(فـَتـَاءَسِّ بـِنـَبـِيِّكَ الاَْطـْيَبِ الاَْطْهَرِ 9 فَاِنَّ فيهِ اُسْوَةً لِمَنْ تَاءَسّى وَ عَزاءً لِمَنْ تَعَزّى وَ اَحَبُّ الْعِبادِ اِلَى اللّهِ الْمُتَاءَسّى بِنَبِيِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لاَِثَرِهِ ...).(150)
از پـيـامـبـر پـاك و پـاكـيـزه پـيـروى كن ! زيرا راه و رسمش ، سرمشقى است براى آن كسى كه بخواهد تاءسّى جويد و انتسابى است (عالى ) براى كسى كه بخواهد منتسب گردد و محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه از پيامبرش پيروى كند و بر جاى پاى او پا بگذارد.
و نيز مى فرمايد:
(وَ لَوْ لَمْ يـَكـُنْ فـيـنـا اِلاّ حـُبُّنـا مـا اَبـْغـَضَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظيمُنا ما صَغَّرَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَفى بِهِ شِقاقا لِلّهِ وَ مُحادَّةً عَنْ اَمْرِ اللّهِ).(151)
اگـر در مـا چـيـزى جـُز مـحـبـّت آنـچـه مـورد غـضـب خـدا و رسـول ، و بـزرگـداشـت آنچه خداوند و پيامبرش آن را كوچك شمرده اند نباشد، همين خود براى مخالفت ما با خدا و سرپيچى از فرمانش كافى است .
حضرت على (ع ) بر تاءسّى و اقتدا به پيامبر اسلام تاءكيد مى كند و نمونه هايى از صفات او و اصـحـابش را بر مى شمرد و اقتدا نكردن و سرمشق قرار ندادن او را نشانه هلاكت مى داند و مى فرمايد:
(در زنـدگـى رسـول خدا(ص ) امورى است كه تو را به عيوب دنيا واقف مى سازد چه اينكه او و نـزديـكـانـش در آن گـرسـنـه بـودنـد، و بـا ايـنكه منزلت و مقام عظيمى در پيشگاه خداوند داشت زيـنـتـهـاى دنـيـا را از او دريـغ داشـت ، ... هـر كـس بـايـد بـه پـيامبر خدا اقتدا كند، گام در جاى گـامـهـايـش بـگـذارد و از هـر درى او داخـل شـده وارد شـود وگـرنـه از هـلاكـت درامان نخواهدبود ...+.)+(152)
+++حضرت على (ع ) كيفيّت اقتدا به پيامبر را نيز از قرآن استنباط مى كند و مى فرمايد:
(صـبـر و شـكـيـبـايـى بر حاكمان اسلام واجب است . زيرا خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه (شـكـيـبـايـى كـن آنـچـنـان كـه پيامبران اولواالعزم شكيبايى كردند) و همين معنا را بر دوستان و اهل طاعتش با دستور به تاءسّى جُستن به پيامبر واجب فرموده است .).(153)
حضرت موسى (ع )
حـضـرت موسى (ع ) از پيامبرانى است كه بيش از هر پيامبر ديگر در قرآن از او ياد شده است ؛ از ايـن رو مـى تـوانـد در ظـلم ستيزى ، مبارزه با طاغوت ، صبر، استقامت ، كار و كوشش ، زهد و ترك دنيا سرمشق عملى ما باشد. در زهد و بى اعتنايى او به زخارف دنيا همين بس كه خود را از غـذاهـاى لذيذ محروم مى ساخت و به لقمه نانى بسنده مى كرد و آن را هم از خدا مى خواست و مى گفت :
(رَبِّ اِنّى لِما اَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ).(154)
پروردگارا ، به خيرى كه تو برايم بفرستى ، سخت نيازمندم .
در نهج البلاغه تقاضاى حضرت موسى (ع ) تفسير شده است :
(وَ اللّهِ ما سَاءَلَهُ اِلاّ خُبْزا يَاءْكُلُهُ ... ).(155)
به خدا سوگند (آن روز) موسى غير از قرص نانى كه بخورد از خدا نخواست .
حضرت داوود (ع )
در قرآن و نهج البلاغه حضرت داوود(ع ) به عنوان پيامبرى كه روزى خود را از دست رنج خود تهيه مى كرد مطرح شده و در اين جهت الگوى خوبى است :
(وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَاءْسِكُمْ).(156)
و ساختن زره را براى دفاع از شما به او تعليم داديم ، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند.
حضرت على (ع ) مى فرمايد:
(... فـَلَقـَدْ كـانَ يـَعـْمـَلُ سـَفائِفَ الْخُوصِ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ لِجُلَسائِهِ اَيُّكُمْ يَكْفينى بَيْعَها ! وَ يَاْكُلُ قُرْصَ الشَّعيرِ مِنْ ثَمَنِها).(157)
( حـضـرت داود(ع ) ) با دست خويش از ليف خرما زنبيل مى بافت و به دوستانش مى گفت كدام يك از شما مى تواند آن را بفروشد. (او) از بهاى آن قرص نان جوى تهيه مى كرد.
قـابـل ذكـر اسـت كـه چه بسا زنبيل بافى حضرت پيش از زمانى بود كه زره بافى مى كرد و پـس از آنـكـه خـداوند آهن را برايش نرم كرد از راه ساختن و فروختن زره جنگى ، زندگى خود را تاءمين مى كرد و از بيت المال و از ديگران بى نياز بود..(158)
امام على (ع )
عـلى بـن ابيطالب (ع ) در تمام جهات ؛ صداقت ، امانتدارى ، عبادت ، عدالت ، قاطعيّت ، سخاوت و ديـگـر صـفـات بـرجـسـتـه انـسـانـى شـايـسته اسوه بودن است . از اين رو در موارد زيادى در خـصـوص او آيـه نـازل شـده اسـت ؛ در حـدّى كـه از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه در قـرآن سـيـصـد آيـه دربـاره عـلى (ع ) نازل شده است ..(159) از جمله آنها آيه ولايت است :
(اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُوا ... ).(160)
ولى و سرپرست شما تنها خدا، پيامبرش و كسانى هستند كه ايمان آورده اند.
با توجه به روايات زيادى كه در شاءن نزول اين آيه از طريق سنّى و شيعه رسيده است و با اطـمـينان كامل از صحّت سند آنها و انطباق كامل آنها با آيه روشن مى گردد كه مقصود از مؤ منان كه بر مردم ولايت دارند امام على (ع ) است ..(161)
كـسـى كـه از جـانـب خـدا ولايت دارد به حق شايسته اقتداست و بايد الگو باشد؛ چنانكه خود آن حضرت در نهج البلاغه خود را مقتدا و اسوه معرفى مى كند و مى فرمايد:
(اَلا وَ اِنَّ لِكُلِّ مَاءْمُومٍ اِماما يَقْتَدى بِهِ وَ يَسْتَضيئىُ بِنُورِ عِلْمِهِ).(162)
هشدار كه هر ماءمومى را امامى است كه به او اقتدا مى كند و از نور علمش ، روشنى مى گيرد.
در جاى ديگر خود را چراغ هدايت مى خواند و مى فرمايد:
(اِنَّما مَثَلى بَيْنَكُمْ كَمَثَلِ السِّراجِ فِى الظُّلْمَةِ يَسْتَضيئىُ بِهِ مَنْ وَلَجَها).(163)
جـز ايـن نـيـسـت كـه مـثـل مـن در ميان شما مثل چراغ در تاريكى است ، كسى كه در ظلمت به آن چراغ نزديك شود از روشنايى اش برخوردار مى گردد.
علاوه بر آن حضرت از اينكه سرمشق ديگران نباشد نگران است :
(اءَ اَقـْنـَعُ مـِنْ نـَفـْسى بِاَنْ يُقالَ هذا اَميرُالْمُؤْمِنينَ وَ لا اُشارِكُهُمْ فى مَكارِهِ الدَّهْرِ، اَوْ اَكُونَ اُسْوَةً لَهُمْ فى جُشُوبَةِ الْعَيْشِ).(164)
آيـا بـه هـمـيـن بـسـنـده كـنـم كه امير مؤ منانم بخوانند در حالى كه عملا در سختيهاى زندگيشان شركتى نداشته باشم يا در شدايد زندگى الگويشان نباشم ؟
سنتهاى تاريخى (1)
خـداونـد همچنانكه جهان طبيعت را بر پايه هدايت تكوينى اداره مى كند جامعه و تاريخ بشرى را نـيـز بـا ضـوابـط خـاصّى تدبير مى كند كه با الهام از قرآن ، از آنها به سنتهاى اجتماعى و تاريخى تعبير مى شود.
معناى سنت
(سـنـت ) از نـظـر لغـت بـه مـعـناى راه و رسم ، روش و رفتار و شيوه اى است كه استمرار داشته بـاشـد..(165) بـديـن مـنـاسـبـت (گـفـتـار)، (تـاءيـيـد) و (عمل ) معصومين (ع )، سنت ناميده مى شود. اين كلمه در قرآن در هفده مورد به كار رفته است ؛ اكثر آنـها در خصوص نزول عذاب بر اقوام مجرم ، باطل گرا و كافر مى باشد، ولى از آن نظر كه هـيچ يك از افعال الهى عبث و بى حساب نيست ؛ بلكه همه آنها از حكمت او سرچشمه مى گيرد، مى توان مفهوم آن را تعميم داد و گفت سنتهاى تاريخى عبارتند از:
(ضـوابـطـى كه در افعال خداوند وجود دارد و روشهايى كه او امور عالم را بر پايه آنها اداره مى كند.).(166)
نقش سنتها در بينش انسانها
تـوجـّه بـه جـريـان سـنـّتـهـاى الهـى ، بـيـدار كـنـنـده و حـركـت آفـريـن اسـت و انـسـان را بـر اعـمـال خـيـر و پـرهيز از انديشه ها و عملهاى نادرست بر مى انگيزد. از اين رو حضرت على (ع ) هـنگامى كه ياران خود را به جنگ جمل ترغيب مى كرد سنّتهاى گذشته را يادآورى مى نمود و مى فرمود:
(قـَدْ قـامـَتِ الْفـِئَةُ الْبـاغِيَةُ فَاَيْنَ الُْمحْتَسِبُونَ ؟ فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ السُّنَنُ وَ قُدِّمَ لَهُمُ الْخَبَرُ ...).(167)
گـروه سـتـمكار به پا خاسته اند پس كجايند آنان كه براى خدا قيام مى كنند؟ سنتها برايشان روشن شده و اخبار آن پيش از اين گفته شده است .
مقصود اين است كه براى مؤ منان بيدار و مطّلع كه امر به معروف و نهى از منكر و جهاد را براى رضـايـت خـداونـد انـجـام مـى دهـنـد، جـاى تـرديـدى نـمـانـده اسـت كـه پـديـدآورنـدگـان جـنـگ جمل باغى و ياغى هستند؛ زيرا آنها اين امر را از دو راه مى دانند:
اوّل از راه شناخت سنتها و اشراف به جريانات سياسى .
دوّم از راه وحى و پيشگويى پيامبر اسلام (ص ) كه از ظهور (ناكثين ) براى آنها خبر داده بود.
آگـاهـى از سـنـتـهـا يـكى از علامات (يقين ) و شناخت قطعى است كه كسى كه نسبت به سنن الهى ناآگاه و بى تفاوت باشد علم و اطلاعات و درك صحيح وى از روند جامعه و تاريخ به مرتبه يقين نخواهد رسيد. حضرت على (ع ) مى فرمايد:
... و يـقـيـن بـر چـهـار قـسمت است : بينش همراه با هوشيارى و زيركى ، رسيدن به دقايق حكمت ، پندگرفتن از حكمتها، و توجه به روش پيشينيان . كسى كه هوشيار و بينا باشد حكمت و دقايق امور برايش روشن مى شود و كسى كه دقايق امور و حكمت برايش روشن باشد عبرت فراگيرد و كسى كه درس عبرت فراگيرد، گويا هميشه با گذشتگان بوده است ..(168)
دقـت در ايـن سـخـن روشـنـگـر ايـن نـكـتـه اسـت كـه يـقـيـن حـاصـل از تـاريخ وقتى بدست مى آيد كه مطالعه و درك سنتهاى گذشته حكيمانه ، دقيق و عميق بـاشـد آن چـنـانـكـه انـسـان احـسـاس كـنـد كـه در بـيـن گـذشـتـگـان زيـسـت كـرده و محصول حيات آنان را بخوبى دريافته است ..(169)
خاستگاه سنت
در قرآن ، (سنت ) گاهى به خداوند نسبت داده مى شود:
(سُنَّةَ اللّهِ الَّتى قَدْ خَلَتْ فى عِبادِهِ).(170)
سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگان اجرا شده است .
و گاهى به پيامبران نسبت داده مى شود:
(... سُنَّةَ كَنْ قَدْ اَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا). (171)