روایتی از گردان چهارده معصوم لشکر۸نجف در عملیات والفجر۸
روایتی از گردان چهارده معصوم لشکر۸نجف در عملیات والفجر۸
پرسیدم پس کو تیر، فشنگ و صدای تیراندازی؟! من خیلی ناراحت شدم که چرا در حین این‌که بچه‌های مردم کشته می‌شدند، به ما دروغ می‌گفتند.

روایتی از گردان چهارده معصوم لشکر۸نجف در عملیات والفجر۸

علی‌اکبر اعتصامی فرماندۀ گردان چهارده‌معصوم لشکر۸ نجف‌اشرف در نوار مصاحبه‌اش با راوی مرکز اسناد که به تاریخ ۱اسفند۶۴ تنظیم شده، ورود و خروج نیروهایش در بخشی از عملیات والفجر۸ طی اسفند۶۴ را این‌گونه به تصویر می‌کشد:

ما که ۹شب راه افتاده بودیم، تلاش داشتیم با نشان کردن عوارض مصنوعی همچون سنگر تانک، خودمون را به مقر اصلی عراقی‌ها برسونیم. کمین زیاد داشتند و با کندن گودال‌هایی، تیربارهاشون رو برای شلیک در کمترین ارتفاع مهیا کرده بودند. از ۵سانتی‌متری سطح زمین مثل دِروی گندم، بچه‌ها را می‌زدند. ۱۰تیربار سبک از یک طرف، تیربارهای تانک از روبه‌رو و گرینوف‌ها هم از پشت سر ما رو در یه ۳گوش گیر انداخته بودند. تیم پیشتازی که بیشتر اهل اصفهان بودند، همان اول شهید و زخمی شدند. مرتب منور زده و بچه‌ها زیر آتش دشمن «کُپ» کرده بودند؛ یِه تعدادی که فرستادم جلو، همه ریختند روی زمین. بی‌سیم‌چی یکی از گروهان‌ها موقع شهادت، دستش روی شاسی ماند و این وضع تا مدتی کل ارتباط را مختل کرد.

هر چی فریاد می‌زدم که «پاشید برید جلو»، هیچ‌کس تکان نمی‌خورد؛ علتش اعزام اولی بودن بیشتر نیروها و کیفیت رزمی پایین آن‌ها بود. مجبور به صدور دستور عقب‌نشینی شدم. زخمی‌ها به همان حالت سینه‌خیز شروع به عقب آمدن کردند، حدود ۳۰نیروی سالمی که داشتیم هم سلاح و تجهیزاتشون رو ریختند روی زمین و رفتند کمک زخمی‌ها. با ترکشی که بی‌سیم فرماندهی خورد، ارتباط با احمد کاظمی هم قطع شد.

ما با یک حالت خسته و کوفته که تمام راه ۱۵۰۰‌متری را سینه‌خیز به عقب برگشته بودیم، همه به ما توپیدند که چرا نرفتید با آن ۴۰نفر نیروی سالمی که دارید، حمله کنید. آیا با این نیرو که فرار کرده و این روحیه را دارد و با این وضعیت بدون سلاح و ماسک‌اش را ریخته و فرار کرده، آیا هیچ عقل کاملی این‌کار را می‌کند که با این ۴۰نفر حمله کند؟

وضع روحی بچه‌ها به قدری بد شد که کادر گردان مجبور شدند برای بلند کردن آن‌ها و تقویت روحی، دست به کار زدن آر‌پی‌جی و شلیک با تیربار شوند. ۲فرمانده گروهان همراه معاون‌هاشون زخمی شدند، ۲معاون هم از دیگر گروهان‌ها به آمار مجروحان پیوستند. بین فرمانده دسته‌ها نیز ۵شهید و۴زخمی داشتیم. به جز چند بی‌سیم‌چی گروهان که زخمی شدند، بقیه از جمله بی‌سیم‌چی خودم به شهادت رسیدند. هشتادزخمی و حدود سی‌شهید داشتیم که یکی از دلایل آن کیفیت پایین نیروها بود؛ آموزش کمی دیده بودند، اعزام اولشان بود و اکثراً غیر بومی محسوب می‌شدند. دلیل دوم، خالی ماندن جناحین ما بود.

قرار بود راس ۱۰شب نیروهای لشکر امام حسین از راست و بچه‌های کربلا از طرف چپ عملیات کنند. وقتی سراغ لشکر۱۴ را گرفتیم، گفتند از سمت راست جادۀ بصره دارند می‌کوبند و میاند. پرسیدم پس کو تیر، فشنگ و صدای تیراندازی؟! من خیلی ناراحت شدم که چرا در حین این‌که بچه‌های مردم کشته می‌شدند، به ما دروغ می‌گفتند. لشکر۲۵ هم ساعت ۱۲ و ۳۰دقیقه یعنی دو و نیم ساعت دیرتر، با تانک‌ها درگیر شدند.

توضیح: علی اکبر اعتصامی  از خمینی شهر، جزء بهترین فرمانده گردان های لشکر۸ نجف اشرف بود که سال۶۵ در عملیات کربلای۵ شهید شد.

(گزارش ۲۵۱ مرکز اسناد دفاع مقدس، راوی: مهدی انصاری، صفحه۱۳۳ تا۱۳۹)

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

روایتی از گردان چهارده معصوم لشکر۸نجف در عملیات والفجر۸