در سال 1324 شمسی در حالی که شانزده ساله بودم و شاید بیش از سه یا چهار مرتبه بیشتر به اصفهان که آنموقع به قول نجفآبادیها شهر نامیده میشد نرفته بودم و آشنائی با آن نداشتم برای ادامه تحصیل و شرکت در دوره دوم دبیرستان به اصفهان رفتم.
در آن موقع به جز خیابان چهارباغ آن هم از دروازه دولت تا سیوسه پل و خیابان شاه که اکنون بنام طالقانی معروف است و خیابان سپه تا اول میدان نقش جهان بقیه خیابانها و معابر خاکی و بدون آسفالت بود و در تابستانها گرد و خاک و زمستانها گِل و لای کولاک میکرد.
آنچه را که پيرمردها هنوز به ياد دارند و تعريف مي کنند، خاطرات آنها از حمام ميدان است که اکنون تخريب و به پاساژ سجاد تبديل شده است. اين حمام از بناهاي ثانويه نجف آباد به همراه مسجد ميدان (جامع) بوده که در زمان سلطان حسين صفوي ساخته شده است.
در محله ياور نجف آباد (نبش خيابان شريعتي فعلي) ابتداي كوچه صفا، دو برج دو قلوي چهار گوش دركنار يكديگر در دو خانه متروکه، در کنار مسجد و حمام قديمي صفا قرار دارد. اين دو سازه قديمي با شکوه از فاصله زيادي به چشم مي خورند.
خارون: در مراسمی که به میزبانی خانه هنرمندان نجف آباد برگزار شد، از کتاب «بخارای من شهر من» به قلم فضل الله خلیلی نویسنده فعال و سرشناس شهرستان نجف آباد در حوزه تاریخ شفاهی رونمایی شد.
اين تيمچه در ضلع غربي باغ ملي واقع شده که با توجه به مدیریت توسط حاج غلامحسين معيني، به همين نام نيز شناخته مي شود. اين مكان در دو طبقه و در چهار ضلع، بنا شده و درب رفت و آمد در ضلع شرقي، روبه روي باغ ملي و درب ديگري در ضلع جنوبي، در كوچه امام جمعه باز مي شد كه مخصوص تخليه و بارگيري كالاها بود.
آب خوراکی 80درصد از اهالی از همین آبی بود که از وسط دهات کرون عبور میکرد و مردم سادهلوح نجفآباد معتقد بودند که آبی که قبل از سر زدن آفتاب در جویها جریان دارد سالم و تمیز است.
یک حشره دیگر بنام سرخک که شبها مانع خواب و گزش آنها فوقالعاده دردناک و چنانچه کشته میشدند بوی عفنی داشتند. این حشرات متعدد و موزی سوای عقرب و رطیل و پشه و مگس بودند.
اين مدرسه علميه امروز از طرف جنوب به خيابان امام، از شرق به کوچه شيخ ابراهيم رياضي، از غرب به مغازه و منازل مسکوني و از شمال نیز به کوچه حاج حيدر چاوشي (نام قديمی) متصل است.
نمایش شروع میشد؛ خان با ادبیات مخصوص خودش، لُغُز گویی، کنایه و اشاره، با دلِ پر خونی که از بعضی کاسبها و نانواها داشت، چند کار را یکجا انجام میداد. تخلف بعضی کسبه را به زبان طنز گوشزد میکرد تا شاید از گرانفروشی و احتکار دست بردارند.
پنج،شش ساله بودم که مرحوم پدرم برای معالجه چشم به اصفهان رفته بودند. چند روز که از مسافرت ایشان به اصفهان گذشت یک روز درشکهای از اصفهان دنبال من و مادرم فرستادند.
اولین مدرسه دولتی و اداره فرهنگ آنروز نجفآباد در (سال 1315ش) عبارت بود از یک دفتر کار که توسط مرحوم نظام اداره میشد و شش کلاس ابتدایی و سه کلاس دبیرستان و به قول آنروز تا سیکل داشت.